کوچینگ توسعه فردی در بیزنس آرمانی
(حمایت اجتماعی قسمت دوم)
هنگام نارضایتی از رابطه چه شیوهای را انتخاب میکنید؟
اگر شریک عاطفی شما، سطحی از وفاداری را که مد نظر شماست تأمین نکند، در ادامهی رابطهی خود با او، چه رفتاری بروز میدهید؟
اگر مدیرتان، همواره حقوق و پاداش ماهیانه را با تأخیر پرداخت کند، نگاهتان به رابطه با کار چگونه تغییر میکند؟
اگر رابطهتان با معلم کلاس در مدرسه و دانشگاه، با تنش و اصطکاک همراه شود، برای ادامهی آن رابطه چه تصمیمی میگیرید؟
اگر دوستتان، بارها حرفهایی را که کاملاً شخصی بوده و به عنوان راز به او گفتهاید، با دیگران مطرح کند، برای آیندهی رابطهی خود با او چه الگویی را انتخاب خواهید کرد؟
فرسایش در رابطه
در معرفی شش مرحلهی رابطه، به فرسایش به عنوان یکی از وضعیتهای رابطه اشاره کردیم.
توضیح دادیم که فرسایش با نارضایتی درونی آغاز میشود و به تدریج، گستردهتر و عمیقتر میشود و به بیرون هم بروز میکند.
توجه داشته باشید که فرسایش در اینجا واژهی مهمی است و با دقت انتخاب شده است:
ما در بحث مدیریت تعارض، دربارهی سبک رفتاری تعارض صحبت کردیم (که متأسفانه شما در آن بحث مشارکت نداشتید و هنوز تمرینش را انجام ندادهاید). آنچه در آنجا مطرح شده، رویارویی با تعارضهای موردی است.
اما موضوع این درس، سبک رفتار هنگام نارضایتی از رابطه است. در واقع، بیشتر به الگوهای مواجهه با فرسایش در رابطه میپردازیم.
پاسخ به افول در بنگاهها، سازمانها و دولتها
هیرشمن در سال ۱۹۷۰ کتاب Exit, Voice, and Loyalty را منتشر کرد. عنوان فرعی کتاب چنین بود: پاسخ به افول، در بنگاهها، سازمانها و دولتها.
آیا هیرشمن میدانست که مدل و حرفهایش در این کتاب، بسیار فراتر از آنچه او مطرح کرده، مورد بحث قرار خواهد گرفت و دامنهی کاربرد آنها، از نارضایتی شغلی و ملی به نارضایتی در هر نوع رابطهای (حتی رابطهی معلم و دانشآموز و رابطهی همسران) هم کشیده خواهد شد؟ (مثلاً کاریل رازبالت نمونهای از کسانی است که این بحث را وارد رابطهی عاطفی کرد).
پاسخِ این سوال را نمیدانیم. اما جملهی تقدیم ابتدای کتاب، نشان میدهد که این حدس برایش دور از ذهن نبوده است:
«تقدیم به اویجنیو کولورنی که ایدههای کوچک و اینکه آنها چگونه ممکن است رشد کنند را به من آموخت».
ما در این درس، به کاربرد شکلِ تکمیلشدهی مدل او در رابطهها میپردازیم.
مدل EVLN در رابطهی بین ما و دیگران
وقتی با حمایت اجتماعی آشنا شدیم، دیدیم که ما بسیاری از رابطههای خود را با هدف به دست آوردن و تقویت حمایت اجتماعی، میسازیم و توسعه میدهیم (حتی اگر در ظاهر از این نام برای آن استفاده نکنیم).
حفظ، نگهداری و توسعهی هیچ رابطهای، بیهزینه نیست.
ما وقت و انرژی و اعصاب و سایر منابع خود را صرف حفظ تکتکِ رابطههایمان میکنیم و قاعدتاً اگر اکنون با رضایت در حال ادامه دادن یک رابطه هستیم، دستاورد و حمایت حاصل شده از آن رابطه، بیشتر از هزینهای است که صرف آن میکنیم.
اما وقتی فرسایش به وجود میآید، به تدریج معادلات ذهنی ما تغییر میکند و از خود میپرسیم:
آیا این رابطه، آنقدر که من برایش وقت و توان و انرژی صرف میکنم، مفید است؟
آیا این رابطه، به سوهانی برای روج و جسم من تبدیل نشده است؟
آیا هنوز میخواهم آن را ادامه دهم؟
آیندهی این رابطه چه خواهد بود؟
در مدل EVLN، چهار پاسخ ممکن به نارضایتی از رابطه دستهبندی شدهاند (نام EVLN از حرف اول چهار کلمهی Exit، Voice، Loyalty و Neglect گرفته شده است):
خروج از رابطه (Exit)
بسته به اینکه شکل و جنس رابطه چگونه باشد، خروج از رابطه به شکلهای مختلفی اتفاق میافتد:
- دو شریک عاطفی، از یکدیگر جدا میشوند یا همسران طلاق میگیرند.
- دو نفر که رابطهی عمیق دوستی داشتند، تصمیم میگیرند صرفاً آشنا بمانند.
- کارمند، #استعفا میدهد یا تقاضا میکند به واحد دیگری از سازمان منتقل شود.
- گروه یا جامعهای را که در آن عضو است، ترک میکند.
اعلام نارضایتی، گفتگو دربارهی آن و تلاش برای بهبود (Voice)
برای ابراز و اعلام نارضایتی نیز گزینهها و شیوههای متنوعی وجود دارد. موارد زیر، تنها چند مثال در این زمینه محسوب میشوند:
- اعلام نارضایتی و علت آن به طرف مقابل
- طرح مسئله یا تلاش برای یافتن ریشهی مشکل در گفتگو با طرف مقابل
- استفاده از مشاور یا میانجی برای بهبود رابطه
- طرح پیشنهادهایی به طرف مقابل برای بهبود
- تلاش برای تغییر خود به امید بهبود رابطه [و احتمالاً طرح آن با طرف مقابل]
وفاداری خوشبینانه به رابطه (Loyalty)
در اینجا، منظور از وفاداری این است که فرد، در رابطه باقی میماند و به وظایف خود ادامه میدهد و بر این باور است که زمان میتواند مسئله را حل کند.
در این مرحله، صرفاً امید به بهبود و آرزوی بهبود در اثر گذر زمان وجود دارد و فرد، هیچ تغییر مثبت یا منفی در روند رفتار خود ایجاد نمیکند.
اگر چه این لغت را رازبالت بهکار نبرده، اما مفهوم صبر در زبان ما، بسیار به آنچه او میگوید نزدیک است.
نادیدهانگاشتن و کمرنگ کردن رابطه (Neglect)
توصیف رازبالت از این وضعیت، یک جملهی ساده است: اصلاً بگذار همه چیز خراب شود.
در این حالت، فرد رابطه را ترک نمیکند. اما آن را رها میکند و اگر فرصتی هم برای تخریب بیشتر رابطه وجود داشته باشد، از آن استقبال میکند.
به این مثالها توجه کنید:
- اختصاص وقت کمتر به رابطه
- ندیده گرفتن طرف مقابل در جمعها و تعاملها
- طرح نکردن مشکلات با او
- رفتار بد فیزیکی و احساسی با طرف مقابل
- نقد طرف مقابل، حتی در موارد و مشکلات نامربوط به مشکل فعلی
ما کدام را انتخاب میکنیم؟
همانطور که احتمالاً میتوانید حدس بزنید، بخشی از این انتخاب، سرشتی (Dispositional) است. به این معنا که هر یک از ما، ممکن است به برخی از این راهکارها تمایل بیشتری داشته باشیم.
اما بخش دیگری از انتخاب ما، میتواند به فاکتورهای محیطی و شرایط رابطه مربوط باشد.
بر اساس مطالعات انجام شده، سه سوال زیر، مهمترین سوالهایی هستند که میتوانند انتخاب نهایی را در ذهن ما شکل دهند:
- قبل از اینکه رابطه به فرسایش برسد، کیفیت این رابطه چگونه بوده است؟
- چقدر در این رابطه، سرمایهگذاری کردهام؟
- چه آلترناتیو و جایگزینی برای این رابطه دارم؟
تمرین و مشارکت در بحث
آیا تا کنون پیش آمده که برای یکی از رابطههای فرسایندهی خود یکی از چهار گزینهی EVLN را انتخاب کرده باشید و اکنون فکر کنید انتخاب نادرستی بوده است؟
رابطهای که به آن فکر میکنید، میتواند شخصی، شغلی یا هر رابطهای با یک یا چند مورد از چهار کارکرد حمایت اجتماعی باشد.
روانشناسی رابطه عاطفی | با مشکلات رابطه عاطفی چه میکنید؟
چالش در رابطه عاطفی اجتنابناپذیر است. هر چقدر هم حس کنیم به شریک عاطفی خود نزدیکیم و با هم شباهت داریم، باز هم مشکلات و چالشها به سراغمان میآیند.
یک روز ممکن است دربارهی حریم شخصی و حد و حدود آن بحث کنیم، روزی دیگر در مورد حفظ یا قطع ارتباط با یک دوست مشترک.
یک بار دربارهی مسائل سیاسی اختلافنظر پیدا میکنیم و یک بار هم دربارهی ماندن یا استعفا دادن از شغل فعلی.
گاهی اینکه شریک عاطفیمان سر در موبایل برده و برای حرف زدن با ما وقت نمیگذارد خود میتواند منشاء یک بحث و جدال تازه باشد و گاهی، تغییر نظر شریک عاطفیمان در مورد داشتن یا نداشتن فرزند.
فهرست چالشهای رایج در روابط عاطفی بسیار طولانی است و اگر کسی بگوید در رابطه عاطفی هرگز چنین چالشهایی به وجود نمیآید احتمالاً هیچوقت چنین رابطههایی را تجربه نکرده است.
دربارهی مشکلات رابطه عاطفی بسیار گفتهاند و نوشتهاند. بخشی از این نوشتهها بر پایهی مشاهدات و تجربیات گوینده هستند و برخی دیگر بر پایهی مطالعات علمی شکل گرفتهاند. رابطه عاطفی آنقدر پیچیده است که نمیتوان انتظار داشت مطالعات علمی بتوانند همهی جنبههای آن را پوشش دهند. اما در عین حال، دستاوردهای علمی هم در این زمینه کم نبودهاند.
در این درس میخواهیم به مدل ذهنی دربارهی رابطه بپردازیم و ببینیم این بحث چگونه میتواند به ما در کاهش نارضایتی از رابطه کمک کند.
بحث مدل ذهنی دربارهی رابطه را نخستین بار ریموند نی (Raymond Knee) مطرح کرد و پس از او محققان متعددی آن را توسعه دادند .
ریموند نی | مطالعه درباره مدل ذهنی و مشکلات رابطه عاطفی
کارول دوک در دههی نود میلادی به شدت روی موضوع طرز فکر یا مدل ذهنی متمرکز بود و مقالات متعددی را در این زمینه منتشر کرد. دوک انسانها را در یک طیف قرار میداد که در یک سر آن ذهنیت ثابت (Fixed Mindset) و در انتهای دیگر آن ذهنیت رشد (Growth Mindset) قرار داشت.
دستاوردهای این مطالعات نهایتاً یک دهه بعد در قالب کتاب Mindset منتشر شد که آن را جداگانه به صورت کامل معرفی کردهایم (کتاب طرز فکر.
تلاشی که دوک از دههی نود میلادی آغاز کرد باعث شد فضای جدیدی در تحلیل مدل ذهنی انسانها باز شود.
پس از دوک محققان بسیاری سعی کردند ایدهی تئوریهای ضمنی را در حوزههای دیگر بهکار ببرند و آزمایش کنند و اتفاقاً بسیاری از آنها موفق هم شدند. ریموند نی یکی از این افراد بود. او از خود پرسید:
آیا میتوان گفت ذهنیت ثابت و ذهنیت رشد در رابطه عاطفی هم وجود دارد و روی آن تأثیر میگذارد؟
مثلاً میتوانیم بگوییم مهناز و بهداد در رابطه با شریک عاطفی خود مشکل مشابهی داشتند، اما تفاوت در مدل ذهنی باعث شد که به شکلهای بسیار متفاوتی رفتار کنند؟
او نتیجهی مطالعاتش را در قالب یک مقاله منتشر کرد و نشان داد که تفاوت در مدل ذهنی میتوان به تفاوتهای جدی در رفتار و عملکرد منتهی شود. او به این سوالات پاسخ داد:
- مدل ذهنی چگونه روی انتخاب شریک عاطفی تأثیر میگذارد؟
- مدل ذهنی به چه شکلی روی رفتار ما در مواجهه با چالشها تأثیر میگذارد؟
- مدل ذهنی چگونه روی برنامه ریزی ما برای رابطه عاطفی تأثیر میگذارد؟
- تفسیری که ما از رفتارهای طرف مقابل انجام میدهیم چگونه مدل ذهنیمان ربط پیدا میکند؟
چگونه به رابطه نگاه میکنید؟ سرنوشت ثابت یا امکان رشد؟
پیش از اینکه بحث را جلو ببریم، لازم است دو مدل مختلف نگاه به رابطه عاطفی را کمی بیشتر شرح دهیم:
مدل ذهنی سرنوشت ثابت و مشخص | Destiny Model
کسانی که این مدل ذهنی را دارند چنین فکر میکنند که هر یک از ما ویژگیهای ثابت و مشخصی داریم که چندان تغییر نمیکنند. پس ما یا برای هم ساخته شدهایم یا نه. پاسخ این پرسش هم در یک کلمهی بله / خیر خلاصه میشود.
حالت حدی و شدید این مدل آن است که هر یک از ما احساس کنیم یک «نیمهی گمشده» وجود دارد که کاملاً ویژگیهایش شبیه من است و دغدغههایی مانند من دارد و مثل من فکر میکند و به همان چیزهایی میخندد که من هم میخندم و از همان چیزهایی ناراحت میشود که من هم ناراحت میشوم.
مدل ذهنی رشد | Growth Model
در این مدل ذهنی، رابطهی مطلوب چیزی نیست که در یک لحظه بتوانیم دربارهاش قضاوت کنیم. یعنی بگوییم من این مجموعه ویژگیها را دارم و تو آن مجموعه ویژگیها را داری پس به درد هم میخوریم یا نمیخوریم.
در مدل ذهنی رشد، یک «نیمهی گمشدهی منحصربهفرد» وجود ندارد که بگوییم من یا او را پیدا میکنم یا رابطههایم محکوم به شکست است. در این نگاه، رابطهی عاطفی مطلوب به تدریج پرورش پیدا میکند و ساخته میشود.
البته این به آن معنا نیست که بگوییم با هر کسی میشود رابطه ساخت و آن را پرورش داد. قطعاً ویژگیهای اولیه هم در ورود به رابطه نقش دارند. اما هر تفاوتی ما را آزرده نمیکند و باعث نمیشود امیدمان را به آیندهی رابطه از دست بدهیم.
تا اینجای کار، بحث به نظر پیچیده نیست. این تفاوت در مدل ذهنی را بسیاری از ما کموبیش تجربه کردهایم. اما نکتهی جالب توجه این است که چنین تفاوتی در مدل ذهنی چه تبعاتی را با خود به همراه دارد. این تفاوتها را در ادامه میبینیم (بر اساس مطالعات ریموند نی.
تغییر سریع شریک عاطفی
همهی ما دوره یا دورههایی را به جستجوی شریک عاطفی میگذرانیم. افراد مختلفی را بررسی میکنیم و شاید ارتباط اولیهای را با دیگران برقرار کنیم تا ببینیم میتوانیم با آنها وارد رابطهی عمیقتر شویم یا نه.
بررسیها نشان داده که افراد دارای ذهنیت ثابت، در این مرحله گزینههای خود را به سرعت تغییر میدهند.
امروز با یک نفر دوست میشوند و به محض اینکه اولین اختلافها و تفاوتها را دیدند، به نتیجه میرسند که «خُب. پس این فرد، ایدهآل من نیست.» دوباره به سراغ فرد دیگری میروند و این بار هم، تفاوتها و چالشها به سرعت آنها را از ادامهی رابطه منصرف میکند.
در مقابل، کسی که ذهنیت رشد دارد، حاضر نیست گزینههای خود را به سرعت تغییر دهد و از رابطهای به رابطهی دیگر برود.
او ترجیح میدهد مدت بیشتری صبر کند، دربارهی تفاوتها حرف بزند، برای پرورش رابطه تلاش کند و اگر همهی این تلاشها ناموفق بود، رابطه را ترک خواهد کرد و به سراغ دیگران برود.
مواجهه با تنش در رابطه
در ابتدای درس اشاره کردیم که تنش در رابطه اجتنابناپذیر است. تنش ممکن است بر سر مسائل جزئی یا موضوعات جدی باشد. بحث و دعوا سر موضوعات مختلف، لغزش و خیانت در رابطه عاطفی و طرح بحث جدایی نمونههایی از تنشهای موجود در یک رابطه است.
افرادی که ذهنیت ثابت دارند، در مواجهه با رویدادهای منفی در رابطه به سراغ رفتارهای منفعلانه میروند. مثلاً ممکن است از شریک عاطفی خود فاصله بگیرند یا اینکه عمداً از گفتگو دربارهی مشکل به وجود آمده اجتناب کنند. این افراد با چنین اتفاقهایی به سرعت نتیجه میگیرند که «پس ما مناسب هم نیستیم» و یا اینکه «لااقل کمتر از چیزی که فکر میکردم، به درد هم میخوریم.»
اگر هم نخواهند رابطه به هم بخورد و به هر علت و با هر انگیزهای علاقهمند به حفظ رابطه باشند، به سراغ مکانیزم انکار (Denial) میروند. یعنی اساساً وانمود میکنند مشکلی وجود ندارد. میدانیم که این شیوه در بلندمدت صرفاً مسئله را بغرنجتر کرده و حل آن را دشوارتر میکند.
در مقابل، افرادی که ذهنیت رشد دارند بر این باورند که چارهای جز «تلاش و گفتگو» وجود ندارد. آنها میکوشند با حرف زدن از مشکل و تنش به وجود آمده، به شکلی فعالانه برای حل مشکل تلاش کنند.
گفتگو برای حل مشکل، برنامهریزی برای رفع تنش یا کاهش احتمال تکرار آن و اجتناب از رفتارهای رقابتی (حالا من هم حال تو را میگیرم و جبران میکنم) از جمله الگوهای رفتاری مثبتی است که افراد دارای ذهنیت رشد برای ترمیم رابطه به کار میگیرند.
این به آن معنا نیست که هر مشکلی قرار است با تلاش و گفتگو حل شود یا رابطه برای همیشه باقی بماند، بلکه نشان میدهد که افراد دارای ذهنیت رشد برای حفظ و نگهداری و ترمیم رابطه تلاش بیشتری به خرج میدهند و دیرتر ناامید میشوند.
پایان رابطه
به هر حال، چه دارای ذهنیت رشد باشید و چه نگرشی ثابت به رابطه داشته باشید، ممکن است رابطهی عاطفی به بنبست برسد و تصمیم بگیرید آن را تمام کنید.
الگوهای رفتاری و شیوهی تحلیل در این مرحله هم تابع مدل ذهنی است.
کسانی که ذهنیت ثابت دارند، به سراغ این تحلیل میروند که «ما از اول به درد هم نمیخوردیم.» اگر هم بپذیرند اشتباهی وجود داشته، این اشتباه را به اوایل رابطه نسبت میدهند: «من تو را نمیشناختم. دیر شناختم. از همان اول باید میفهمیدم مناسب هم نیستیم و …»
در حالی که وقتی کسی دارای ذهنیت رشد است، مسئولیت را صرفاً در تشخیص و شناخت اولیه خلاصه نمیکند. بلکه میپذیرد در طول رابطه هم میشد اقدامهایی انجام شود و انجام نشده.
جالب اینجاست که افراد دارای ذهنیت ثابت ممکن است بعد از پایان رابطه از آن به خوبی یاد نکنند؛ به هر حال هر چه بوده از اول اشتباه بوده.
اما افرادی که دارای مدل ذهنی رشد هستند، حتی بعد از پایان رابطه هم به سادگی حاضر نمیشوند جنبههای مثبت آن را انکار کنند؛ رابطهای بوده که تلاشهایی هم برای حفظ آن شده و از یک جایی به بعد، این تلاشها نتیجه نداده است.
یک نکته علمی دربارهی دو مدل ذهنی
ما برای سادگی بحث و درک بهتر مدلهای ذهنی، آنها را به شکل ساده شده و تقریباً متضاد یکدیگر معرفی کردیم (کارول دوک هم در کتاب طرز فکر همین نگاه را دارد.
اما ریموند نی در مطالعات خود به این نتیجه رسیده که این دو مدل ذهنی الزاماً در دو سر طیف قرار نمیگیرند و مستقل هستند. یعنی ممکن است شما در مقاطع مختلف، از یک مدل به مدل دیگر تغییر کنید.
مثلاً در ابتدای رابطه بر اساس مدل ذهنیت ثابت، بکوشید کسی را بیابید که ویژگیهای مطلوب را داشته باشد (با این فرض که ویژگیهای بد را نمیتوان تغییر داد). اما بعدا در طول مسیر وقتی با ویژگیهای نامطلوب و دوستنداشتنی مواجه میشوید، برای حل تعارضها تلاش کرده و به ذهنیت رشد تکیه کنید.
البته این نکته هم واضح است که نباید انتظار داشته باشیم آشنایی با این دو ذهنیت، به سرعت نگرش ما را تغییر دهد و بعد از خواندن این درس با خود بگوییم: «من از این به بعد با ذهنیت رشد زندگی خواهم کرد.»
با این حال همچنان این ادبیات و تقسیمبندی میتواند مثل یک تلنگر، کمککننده باشد. میتوانیم هنگام بروز مشکلات، لحظهای با خود فکر کنیم و بگوییم: «فردی که دارای ذهنیت رشد است، در این موقعیت چه کار میکند؟ آیا من میتوانم سبک رفتار و برخوردم را یک گام به چنان فردی نزدیک کنم؟
احتمالاً نتایج مثبتی که از این شیوهی برخورد میگیریم، مدل ذهنی رشد را به تدریج و در طول زمان در ذهنمان تثبیت خواهد کرد.
تمرین و مشارکت در بحث
تجربهی شما از این دو ذهنیت چیست؟ بیشتر به کدامیک از آنها تکیه کردهاید؟
بر اساس خاطرات و تجربیات شما، هر یک از این دو ذهنیت چه فرصتها و تهدیدها، یا مزیتها و هزینهایی میتوانند ایجاد کنند؟
حسادت در رابطه عاطفی
در آغاز این درس، باید به یک نکتهی مهم اشاره کنیم: حسادت – که در عنوان این درس به کار رفته – در گفتگوهای ما دو کاربرد کاملاً متفاوت دارد.
یکی از کاربردهای حسادت، اشاره به احساسی منفی است که در یک فرد، نسبت به فرد دیگر، به علت جایگاه و موقعیت و داشتهها، شکل میگیرد (مثلاً وقتی شما نسبت به دوست خود، به خاطر خانهی خوب، رابطهی عاطفی خوب، ثروت زیاد، موقعیت شغلی جذاب، یا هر داشتهی دیگری حسادت میکنید).
این شکل حسادت، بین دو نفر شکل میگیرد.
اما شکل دیگری از حسادت – که مد نظر ما در این درس است – میان سه نفر شکل میگیرد: به این معنا که یک نفر با فردی رابطهای دارد و وقتی احساس میکند طرف مقابل او، به فرد سومی توجه دارد یا علاقهمند است، نسبت به آن فرد سوم احساس حسادت میکند.
از آنجا که درس حاضر دربارهی این شکل از حسادت است، ما هر دو تعبیر حسادت و حسادت در رابطه عاطفی را به یک معنا بهکار میبریم و در این درس، حسادت را به معنای نخست آن بهکار نمیبریم.
در زبان انگلیسی دانشگاهی، دو واژهی Envy (حسادت به فرد دیگری) و Jealousy (حسادت در رابطهی عاطفی) تا حد خوبی این دو مفهوم را تفکیک کردهاند.
در زبان عربی هم حسد و غیرت به همین تفکیک اشاره دارند.
اما در فارسی، اغلب ما برای این دو مفهوم، یک واژه را بهکار میبریم. غیرت هم، با وجودی که در فارسی به کار میرود، دارای بار معنایی متفاوتی است.
تعریف حسادت چیست؟
با وجودی که همهی ما کمابیش مفهوم حسادت را درک میکنیم، اما برای اینکه بتوانیم دقیقتر دربارهی آن صحبت کنیم، لازم است تعریف دقیقی از حسادت داشته باشیم. یکی از افرادی که در زمینهی حسادت مطالعات فراوان و معتبری انجام داده، کریستین هریس (Christine Harris) است. او حسادت را چنین تعریف میکند :
وقتی فردی چنین ادراک کند که برخی از جنبهها یا کلِ رابطهی مهمی که با فرد دیگری دارد، به واسطهی فرد سومی در معرض تهدید است، احساس حسادت در او برانگیخته میشود.
کلمهی ادراک در این تعریف، بسیار کلیدی است. به این معنا که حسادت الزاماً در اثر اتفاقاتهای واقعی برانگیخته نمیشود، بلکه صرفاً همین که ما چنین حس کنیم که میتواند تهدیدی وجود داشته باشد، حسادت در ما برانگیخته میشود.
حسادت یک حس طبیعی است
نباید فکر کنیم که همهی شکلهای حسادت، نامطلوب و مخرب هستند. انسانها به صورت غریزی برای حفظ داشتههای خود تلاش کرده و میکوشند داشتههایشان را در برابر هر تهدیدی حفظ کنند.
طبیعی است رابطه عاطفی نیز به عنوان یکی از داشتههای ارزشمند هر یک از ما، مشمول این قاعده قرار میگیرند و اگر احساس کنیم این دارایی در معرض تهدید است، احساسات ناخوشایندی در ما بروز پیدا میکنند.
به همین علت، حد متعارفِ حسادت میان خواهر و برادرها را (وقتی به یک اندازه مورد توجه والدین قرار نمیگیرند) به عنوان نشانههای یک بیماری در نظر نمیگیریم.
حسادت فرزندان به نوزاد تازه متولد شده و حتی حسادت به یک وسیله و شیء که بخشی از توجه اعضای خانواده را به خود اختصاص داده، تجربهای بسیار شناختهشده و طبیعی است .
اما وقتی سن ما بالاتر میرود و قدرت فکر و تحلیل کردنمان پیچیدهتر میشود، حسادت هم، مصداقهای پیچیدهتری پیدا میکند.
اگر دو نفر از دوستانتان را با هم آشنا کرده باشید و آن دو با یکدیگر رابطهی صمیمی ایجاد کنند و به تدریج، رابطهی شما با یکی از آنها ضعیف شود، ممکن است حسی ناخوشایند را تجربه کنید.
این هم نمونهی دیگری از حسادت است که تقریباً همهی ما آن را تجربه کردهایم.
ابعاد مختلف حسادت در رابطه عاطفی
رالف و مورین اربر (Erber) حسادت در رابطهی عاطفی را به سه بخش تقسیم میکنند. این تقسیمبندی، تشخیص و تحلیل حسادت و مدیریت آن را برای ما سادهتر میکند:
جنبهی شناختی (Cognitive)
وقتی با خود فکر میکنیم و به نتیجه میرسیم که بخشی از رابطهی ما در معرض تهدید است. تصور کردن سناریوهای مختلف در آینده که در آنها رابطهی ما آسیب دیده، مرور رفتارهای طرف سوم و ارزیابی آنها و ارزشگذاری روی وضعیت فعلی رابطه و آیندهی احتمالی آن، از جمله جنبههای شناختی حسادت هستند.
جنبهی احساسی (Emotional)
این جنبه، معمولاً هنگام مشاهدهی نشانههای تهدید در رابطه برانگیخته میشود و همانطور که از نامش پیداست، وجه احساسی آن بر وجه تحلیلیاش غالب است.
دیدن برخورد خوب شریک عاطفیمان با کسی که او را رقیب خود میدانیم، قرارهای دوستانهی جداگانه و حتی تعریف از ویژگیهای مثبت او، میتواند چنین حسی را در ما برانگیزند.
جنبهی رفتاری (Behavioral)
هر چیزی که از ظرف ذهن خارج شود و نمود بیرونی پیدا کند، وارد حوزهی رفتار شده است.
گفتگو با شریک عاطفیمان، برخورد خشمگین با او، تلاش برای حذف یا طرد طرف سوم، گفتگو دربارهی حسادت با دوستان و خویشاوندان، گوشه و کنایه زدن در دنیای فیزیکی و شبکههای اجتماعی، همگی مصداق این جنبه از حسادت قرار میگیرند.
اینکه حسادت در هر رابطه به چه شکلهایی بروز پیدا میکند و سهم جنبههای احساسی، شناختی و رفتاری در آن چقدر است، به عوامل متعددی بستگی دارد.
مثلاً برخی از افراد، از دست دادن رابطه یا تهدید در رابطه را به معنای از دست دادن دستاوردهای رابطه (از جمله امنیت، آرامش، ثروت و موقعیت مادی) میبینند.
در حالی که برخی دیگر، تضعیف یا تهدید رابطه را به عنوان ضعف خود و جذاب و خواستنینبودن خود تفسیر میکنند و بیش از هر چیز، به این جنبه توجه میکنند. میتوانید حدس بزنید که در این حالت، عزت نفس و اعتماد به نفس در معرض آسیب قرار میگیرند.
همچنین سبک دلبستگی هم بر روی شکل و شدت حسادت، و نیز پاسخ ما به این احساس تأثیر میگذارد.
به عنوان مثال، کسی که سبک دلبستگی او از جنس رابطهی امن است، ممکن است هنگام تجربهی حسادت ترجیح بدهد آن را صریح و مستقیم با طرف مقابل مطرح کند.
اما فردی که سبک او دلمشغولی و گرفتاری در رابطه است، ممکن است به ابزارهای دیگر مانند کنترل پیامها و پیامکها، تعقیب طرف مقابل، تجسس در اطلاعات و رفتار او و کارهای مشابه دیگر متوسل شود.
کریستین هریس از جمله کسانی است که معتقدند سبک دلبستگی افراد، یک پارامتر پیشبینیکنندهی خوب از سبک برخورد انسانها هنگام حسادت است.
چند پیشنهاد و توصیه در زمینه حسادت
واضح است که مواجههی هر یک از ما با حسادت، بسته به ویژگیهای شخصیتیمان، ویژگیهای طرف مقابل، نوع و عمق رابطه، تاریخچهی رابطه و سابقهی رفتار طرف مقابل، میتواند متفاوت باشد.
اما پیشنهاد میکنیم توصیههای زیر را هنگام تجربهی حسادت مد نظر قرار دهید:
حسودم. چکار کنم؟ دست خودم نیست!
پیشنهاد میکنیم چنین جملهای را هرگز بر زبان نیاورید و حتی در خلوت هم به خودتان نگویید.
حسادت به مال و دارایی و جایگاه دیگران (نوع اول حسادت که در ابتدای درس گفته شد) یک صفت شخصیتی است و ممکن است شما بتوانید خودتان را حسود بنامید.
اما حسادت در رابطهی عاطفی (نوع دوم حسادت که موضوع تمام این درس است) یک حس است؛ درست مثل گرسنگی، تشنگی و خستگی.
حسها در شرایط خاص و در اثر محرکهای مشخص به وجود میآیند و پس از اینکه علت آنها را رفع کردیم از بین میروند.
بنابراین اگر حسادت را تجربه میکنید، منطقی است برای رفع آن چارهجویی کنید و سپس به حالت عادی بازگردید. حسادت دائمی در رابطهی عاطفی، درست مثل تشنگی یا گرسنگی دائمی، یک بیماری محسوب میشود و برای رفع این نوع حسادت (اصطلاحاً حسادت پاتولوژیک) بهتر است همین الان به روانشناس مراجعه کنید.
به سراغ رفتارهای انفعالی تهاجمی نروید
یکی از روشهای رایج برای نمایش حسادت، رفتارهای انفعالی تهاجمی است. به این معنی که بدون ابراز صریح نارضایتی، از روشهای غیرمستقیم برای بیان و تخلیهی خشم خود استفاده کنید.
اینکه هنگام غذا خوردن اعلام کنید سیر هستید و میلی به غذا ندارید، یا اینکه تصادفاً آخرین لحظه قبل از یک مهمانی، بگویید که متوجه شدهاید لباس مناسب ندارید، نمیتواند روش خوبی برای بیان حس نارضایتی شما باشد.
رفتارهای انفعالی تهاجمی، معمولاً نمیتوانند یک تعارض را به شکل پایدار حل کنند.
این روشها ممکن است حتی مطلوبیت رابطه را کاهش دهند و طرف مقابل بر تکیهی آنها، بتواند بیش از پیش خودش را قانع کند که رابطه، آنقدر که باید و شاید، لذتبخش و دوستداشتنی نیست.
بهتر است برای مدیریت تعارض به شیوهی درست و اثربخش وقت بگذارید و نتیجهی بهتر و پایدارتری به دست بیاورید.
مراقب تصمیمها و رفتارهای جبرانناپذیر باشید
راهنمایی خواستن از افراد صاحبنظر و کارشناسان و روانشناسان، در همهی مشکلات، از جمله مشکلات روابط صمیمی میتواند مفید باشد.
اما به خاطر داشته باشید که راهنمایی خواستن از دوستان و آشنایانی که تخصصی ندارند، بیشتر احتمال دارد به یک دردِ دل دوستانه تبدیل شود و بخشی از اسرار رابطهی شما را در اختیار دیگران قرار دهد.
البته گفتگو با دوستان و به اشتراکگذاشتن ناراحتیها و دغدغهها با دیگران، الزاماً بیفایده نیست؛ اما میتواند هزینههایی را هم به شما تحمیل کند.
دو نفر در رابطهی خود، پس از ترمیم مشکلات و دلگیریها، میتوانند بخشهای نامطلوب را به تدریج ببخشند و فراموش کنند. اما اطلاعاتی که در اختیار دیگران قرار میگیرد، برای همیشه از قلمرو و اختیار شما خارج شده است.
بکوشید مسئله را با طرف دوم حل کنید؛ نه طرف سوم
یکی از روشهایی که هنگام تجربهی حسادت به ذهن ما میرسد، گفتگو با طرف سوم است.
این گفتگو ممکن است صریح یا ضمنی، آرام یا خشمآلود، به همراه تهدید یا تطمیع باشد. اما به خاطر داشته باشید که این روش را نمیتوان یک راهکار ریشهای برای رفع مشکل در رابطه دانست.
حسادتی که ایجاد شده، حاصل ترکیبی از رفتارهای شما و طرف مقابلتان است و رفع عوارض مشکل بدون توجه به ریشههای مشکل، میتواند به تکرار آن منتهی شود.
گفتگو با طرف سوم، حتی اگر موثر هم باشد، احتمالاً راهکاری موقت است و دیر یا زود، باید دوباره باز هم با او یا نفرهای سوم دیگری که در زندگی میبینید، صحبت کنید.
به مصداق آن داستان قدیمی، منطقیتر است به جای بیرون کشیدن دائمی تک تک افرادی که در آب رودخانه افتادهاند، کمی بالاتر بروید و با آن کسی که پیوسته مردم را به آب میاندازد، صحبت کنید.
با طرف مقابل خود صحبت کنید
راهکار منطقی – مانند بسیاری دیگر از تعارضها – این است که با طرف مقابل خود، صادقانه و صریح صحبت کنید و برای او شرح دهید که چرا برخی از رفتارهای او این احساس را در شما ایجاد میکند که رابطهتان در معرض تهدید است.
همچنین با یکدیگر دربارهی رفتارهایی که میتوانند احساس این تهدید بالقوه را کاهش دهند حرف بزنید.
برای اینکه بتوانید چنین گفتگوهایی را داشته باشید، بحث در مورد حسادت را به زمانی که مشکلات حاد ایجاد شده موکول نکنید و در زمانی که حتی مصداقهایی هم وجود ندارد، در اینباره گفتگو کنید. زمانی که همه چیز خوب است با یکدیگر قرار بگذارید که وقتی تهدیدی حس کردید، آن را با طرف مقابل به اشتراک بگذارید.
و البته همیشه به خاطر داشته باشید که:
مدیریت رابطه، تا حد زیادی مثل مدیریت یک کشور است.
تلاش دائمی برای حذف تهدیدهای خارجی، مفید است. اما هرگز برای هیچ کشوری امنیت نمیآورد. امنیت، در نهایت، حاصل وضعیت داخلی یک کشور است که البته در صورت تضعیف آن، فرصت برای اثربخشی تهدیدهای خارجی فراهم میشود.
تمرین و مشارکت در بحث
شما در مدیریت حسادت چه تجربههایی دارید که فکر میکنید میتواند برای دوستانتان مفید باشد؟
خستگی، ملال و دلزدگی در رابطه عاطفی | با نگاهی به مدل خودافزایی
روزهای اول رابطه عاطفی روزهای خاص و ویژهای هستند.
احساسات در اوج قرار دارند. تجربههای عجیب و بیسابقهای داریم. هیجانات چنان شدید و عمیقاند که به نظر میرسد قرار نیست هرگز فروکش کنند.
حتی اگر از هزار نفر بشنویم که «رابطهتان بعداً عادی خواهد شد» و «برای یکدیگر تکراری خواهید شد» باز هم باور نمیکنیم. حتی اگر همه چنین تجربهای داشته باشند، ما قرار نیست چنین چیزی را تجربه کنیم. این رابطه، جدیتر و عمیقتر از آن است که گرفتار روزمرگی و ملال و خستگی و دلزدگی شود.
با این حال، گذر زمان نشان میدهد که دلزدگی و ملال، میتواند در مسیر بسیاری از رابطهها قرار گیرد. منظور از ملال (Boredom) این نیست که طرفین از هم بدشان میآید، یا احساس بدی به هم پیدا میکنند، یا با رفتار و گفتارشان یکدیگر را آزار میدهند.
منظور از ملال، نوعی بیتفاوتی در رابطه است. وقتی که شدت احساسات و هیجانات کم میشود. نه شور و شوق و لذتی وجود دارد و نه ناراحتی و نفرت. رابطه از عاطفه خالی میشود و همه چیز، رنگ تکرار به خود میگیرد .
دربارهی این خستگی و دلزدگی و ملال، حرفهای بسیاری گفته شده و نظریههای متعددی هم وجود دارد. سادهترین تعبیری که در گفتگوهای روزمره به کار میبریم این است که برای هم عادی شدهایم.
اما آیا تفسیر و توضیحی دقیقتر و کاملتر از این عادی شدن وجود دارد؟ آیا راهحل یا توصیهای وجود دارد که ما را از تلهی خستگی در رابطه نجات دهد؟
در این درس میخواهیم کمی در این باره صحبت کنیم.
خودافزایی چیست؟
مدل خودافزایی یا Self-expansion یکی از مدلهایی است که برای توصیف و تبیین عملکرد و کارکرد رابطهی عاطفی به کار میرود. این مدل میتواند کمی به ما کمک کند تا درک بهتری از رابطهی عاطفی داشته باشیم. البته چنانکه در درسهای مدل ذهنی و مدلسازی گفتهایم، هیچ مدلی کامل نیست و هر مدل میتواند جنبهای از جنبههای متنوع یک پدیده را برای ما تشریح کند.
بنابراین قرار نیست کل رابطهی عاطفی را با همهی پیچیدگیهای آن در قالب خودافزایی خلاصه کنیم. اما این مدل میتواند یکی از وجوه رابطهی عاطفی را برای ما ترسیم کند .
مدل خودافزایی – که ابتدا توسط آرتور آرون و الن آرون مطرح شد – دو فرض اصلی دارد:
انسانها به دنبال افزودن به قلمرو داشتهها و تواناییهای خود هستند
فرض اول این مدل آن است که خودافزایی یک محرک درونی برای ما انسانهاست. به عبارت دیگر، نیرویی در درون ما وجود دارد که ما را ترغیب میکند تا:
توانمندیهای خود را افزایش دهیم
- فرصتهای بیشتری را کسب کنیم
- قلمرو بزرگتری را در اختیار بگیریم
- شبکهی ارتباطات خود را گستردهتر کنیم
و به طور خلاصه، فرصتها و داشتهها و توانمندیها و ظرفیتهای خود را پیوسته افزایش دهیم تا مطمئن شویم که راحتتر میتوانیم به هدفهای خود دست پیدا کنیم (یا به زبان دیگر: دستمان برای دستیابی به هدفهای بالاتر و بزرگتر بازتر شود).
رابطهی عاطفی بستری بسیار مناسب برای خودافزایی است
شاید در نگاه اول برای بسیاری از انسانها، جذابیت فیزیکی و جنسی، همزبانی و یا دغدغهها و علایق مشترک، زمینهی شکلگیری رابطهی عاطفی باشد. اما همزمان با شکلگیری رابطه، روند مهم دیگری هم پا میگیرد و به چشم میآید: ما احساس میکنیم دنیای ما رو به گسترش است.
به زبان آرونها [آرتور و الن] متوجه میشویم که بستری بزرگ و قدرتمند برای خودافزایی در اختیارمان قرار گرفته است.
دوستان و بستگان شریک عاطفیمان را میبینیم و با انسانهای تازهای آشنا میشویم. در گفتگو با شریک عاطفی خود، فرصتهای تازهای را – که قبلاً از آنها مطلع نبودیم یا به چشممان نمیآمدند – میبینیم. کارها و فعالیتهای تازه یاد میگیریم. بر اساس اطلاعات و تجربیات و آرزوها و خواستههای شریک عاطفیمان، مقصدهای تازهای را برای سفرهایمان انتخاب میکنیم. چالشهای تازهای را تجربه میکنیم و خلاصه، به این نتیجه میرسیم که دنیای ما رو به گسترش است.
آیا همه در رابطههای عاطفی خود چنین فضایی را تجربه میکنند؟ احتمالاً نه. تعدادی از رابطهها بر پایهی خوشبینی افراطی یا شناخت سطحی از طرف مقابل شکل میگیرند و به سرعت، به تنش و تعارض و تناقض کشیده میشوند. اما میتوان حدس زد که در بسیاری از رابطههای موفق، این خودافزایی و گسترش جهانِ ممکنها و در دسترسها اتفاق میافتد.
خستگی و ملال در رابطه عاطفی
آیا با گذشت زمان و طولانیتر شدن مدت رابطه، هنوز هم خودافزایی میتواند ظرفیت خود را حفظ کند؟ آیا همچنان ما احساس میکنیم که این رابطه، چشم ما را بازتر و جهان ما را گستردهتر میکند و فرصتها و ظرفیتها و توانمندیهای ما را افزایش میدهد؟
معمولاً چنین نیست. ما به تدریج دنیای طرف مقابل را کشف میکنیم و او هم با دنیای ما آشنا میشود. دوستانمان به دوست مشترک تبدیل میشوند و تعدادی از تفریحاتمان هم از قالب تفریح فردی خارج شده و به تفریح دونفره تبدیل میشوند.
حالا پس از مدتی، که میتواند چند ماه یا چند سال طول بکشد، دوباره همه چیز عادی میشود. رشد دنیای ما متوقف شده و هر یک از ما باید خودافزایی را در جایی خارج از رابطه تجربه کنیم.
تفریحهای مشترک، تکراری میشوند و دیگر شور و شوق قبلی را برنمیانگیزند. سفرهای دو نفره جذابیت کافی ندارند و حس میکنیم که سفر، صرفاً در گروههای بزرگ لذت دارد. محیط کار یا گروههای دوستی اختصاصی – که دیگر مانند قبل، میان هر دو نفر مشترک نیستند – جایگاه ویژهای پیدا میکنند و حس میکنیم که هر یک از اینها میتوانند زمینهای برای خودافزایی فراهم آورند.
همهی این تجربهها و برداشتها در نهایت خود را به این شکل بروز میدهند که حس میکنیم رابطه، خستهکننده شده است و دیگر آن احساسات و هیجانات قدیم را در ما برنمیانگیزد.
آیا پیشنهادی هم برای رهایی از این ملال و خستگی وجود دارد؟
آرون و همکارانش بر اساس مطالعات و بررسیهایشان به یک پاسخ نسبتاً ساده اما مهم رسیدهاند.
آنها پیشنهاد میکنند که اگر رابطهتان به سمت خستگی و ملال رفته، باید بکوشید تجربهها و فعالیتهای «مشترکِ» «تازهی» «چالشبرانگیز» پیدا کنید. این سه صفت بسیار کلیدی هستند:
مشترک بودن
مهم است که تجربیات و فعالیتهایی را پیدا کنید که هر دو شما با هم برای آنها وقت بگذارید. گاهی اوقات ما برای فرار از خستگی و ملال در رابطه، به سراغ فعالیتهای مستقل/انفرادی میرویم:
- در یک کلاس تازه ثبتنام میکنیم
- با دوستان قدیمی خود سفر میرویم
- در خلوت خود کتاب میخوانیم یا فیلم میبینیم
- سر در گوشی خود فرو میبریم
هیچیک از این کارها بد یا نادرست نیستند. اما نباید انتظار داشته باشیم که این رفتارها، خستگی و ملال ما را کاهش دهند. بعد از همهی این کارها دوباره وقتی با شریک عاطفی خود بنشینیم، همان خستگی و ملال قبلی را تجربه خواهیم کرد و اگر بر فعالیتهای مستقل/انفرادی اصرار بورزیم و در آنها افراط کنیم، رابطهی عاطفی میان ما کمرنگ و کمرنگتر میشود و به تدریج به دو زندگی مستقل در مجاورت یکدیگر نزدیک خواهیم شد.
تازه بودن
فعالیتهایی که تا امروز انجام دادهایم و تجربههایی که تا کنون داشتهایم، تمام قدرت و ظرفیت خود را نشان دادهاند و خرج کردهاند. اگر قرار بود هنوز در این فعالیتها، فرصت و ظرفیتی برای زنده کردن رابطه وجود داشته باشد، ما الان به وضعیت ملال نرسیده بودیم.
پس با تکرار فعالیتهای مشترک قبلی – ولو اینکه قبلاً برایمان جذاب بودهاند یا هنوز هم کمابیش مورد علاقهمان هستند – نباید انتظار تغییر و تحول در کیفیت رابطهی خود داشته باشیم.
باید دنبال گزینههای تازه بگردیم: کارهایی که تا کنون انجام ندادهایم، جاهایی که تا حالا با هم نرفتهایم، مهارتهایی که تا این لحظه با هم تمرین نکردهایم و خلاصه هر چیزی که برای هر دو ما تازگی داشته باشد.
دشواری و چالشبرانگیز بودن
بعید است رفتن به یک رستوران تازه، تحول بزرگی را برای یک رابطهی «خسته و ملالزده» رقم بزند. چنانکه یک قدم زدن سادهی مشترک در خیابان یا پارکی که پیش از این نرفتهایم، اعجاز چندانی را به همراه نخواهد داشت.
بررسیها نشان میدهد که فعالیتهای برانگیزاننده و دارای چالش در این شرایط اثربخشتر هستند. مثلاً:
- سفری که به سادگی انجام نمیشود و به آمادهسازیهای زیاد و تلاش گسترده برای هماهنگیهایش نیاز است
- مهارتی که برای هر دو ما جذاب اما دشوار است (مثلاً یادگیری زبان انگلیسی یا هر زبان دیگر که هر دو آن را ضروری میدانیم و هر دو در آن ضعیفیم)
- برگزاری یک مهمانی برای دوستانمان با تأکید بر پختن غذاهایی که تا به حال تجربهشان را نداشتهایم (به شرطی که تمرین آشپزی مورد علاقهی هر دو باشد)
- رنگ کردن خانه در چند روز تعطیل (باز هم به شرطی که برای هر دو شما جذاب باشد یا هوس چنین تجربهای داشته باشید)
پیدا کردن این گزینهها ممکن است چندان هم ساده نباشد. اما در رابطهی ملالآور – که صرفاً بیتفاوتی به وجود آمده و حس منفی وجود ندارد – قاعدتاً دو طرف علاقهمندند که چنین فرصتهایی را بیابند و کیفیت رابطه را بهتر کنند. پس میتوانید با شریک عاطفی خود بنشینید و هر یک فکر کنید که چه کارها یا تجربههایی را تا کنون انجام ندادهایم و دوست داریم یک بار آنها را انجام دهیم؟
اگر کمی وقت بگذارید و فهرستی نسبتاً کامل و طولانی بنویسید، احتمالاً بخت با شما یار خواهد بود و فرصتهای مشترکی خواهید یافت.
مراحل پایان یافتن رابطه عاطفی | نشانه های خراب شدن یک رابطه چیست؟
میدانیم که رابطهی میان دو نفر چیزی نیست که در یک لحظه پدید بیاید یا از بین برود. شکلگیری رابطه زمان میبرد و تخریب آن هم معمولاً به تدریج و در طول زمان اتفاق میافتد.
در درس شش مرحلهی روابط بین فردی این روند را چنین توصیف کردیم: «رابطه با برخوردهای اولیه شروع میشود و با درگیر شدن بیشتر ادامه پیدا میکند و به تدریج، صمیمیت شکل میگیرد. رابطهها الزاماً در وضعیت صمیمی باقی نمیمانند و گاهی وارد فاز فرسایش میشوند. هر فرسایشی الزاماً به معنای از بین رفتن رابطه نیست. بلکه طرفین میتوانند با تلاش و کوشش و صرف وقت و انرژی، رابطه را ترمیم کنند. اما اگر چنین نکنند یا تلاششان ناموفق باشد، رابطه در نهایت نابود میشود و از بین میرود. »
اجازه بدهید نموداری را که در آن درس آوردیم، یک مرتبهی دیگر در اینجا مرور کنیم:
در این درس میخواهیم کمی دربارهی مرحلهی چهارم، یعنی فرسایش، صحبت کنیم و ببینیم از روی چه نشانههایی میتوان متوجه شد که رابطه وارد فاز فرسایش شده است.
طبعاً مدلهای مختلف و متنوعی در این زمینه وجود دارند و هر یک از زاویهی متفاوتی به فرسایش در رابطه نگاه کردهاند. مدلی که ما در این درس به آن خواهیم پرداخت توسط مارک نپ (Mark Knapp) و آنیتا ونجلیستی (Anita Vangelisti) ارائه شده است .
این مدلِ مطرح و شناختهشده، بیشتر به روابط عاطفی میپردازد، اما آن را تا حد خوبی میتوان به روابط دیگر (از جمله رابطهی دو دوست و همکار) هم تعمیم داد.
هم نپ و هم ونجلیستی متخصص مهارت ارتباطی هستند و طبیعتاً بیشتر از این زاویه به نشانههای فرسایش در رابطه توجه کردهاند. واضح است که معیارها و نشانهها و تحلیلهای دیگری هم میتواند وجود داشته باشد و از جنبههای دیگری هم میتوان فرسایش در رابطه را تحلیل و تفسیر کرد.
پنج گام در تخریب تدریجی رابطه عاطفی
پررنگ شدن تفاوتها (Differentiating)
همهی ما با هم فرق داریم. هیچ دو نفری را نمیتوان یافت که کاملاً شبیه هم باشند. این وضعیت در رابطهی عاطفی هم وجود دارد. ما در برخی زمینهها به شریک عاطفی خود شبیه هستیم و در برخی دیگر از زمینهها هم با یکدیگر تفاوت داریم.
اما وقتی رابطه وارد فاز فرسایش میشود، تفاوتها بر شباهتها سایه میاندازند. هر چه فکر میکنید، بیشتر تفاوتها به چشمتان میآید و شباهتها کمتر و کمرنگتر میشوند.
اگر به حرفهای خود با طرف مقابل توجه کنید به نتیجه میرسید که در بیشتر اوقات، از تفاوت دیدگاهها حرف میزنید و میخواهید به او بفهمانید و توضیح دهید که ما خیلی با هم فرق داریم و نگاه و دغدغهها و اولویتها و ترجیحات من با تو یکسان نیست.
جملههای «ما اینطور هستیم» و «ما آنطور هستیم» به تدریج جای خود را به جملههای «من اینطور هستم / من آنطور هستم» میدهند. عبارتهایی مثل «دوستانمان» و «همکارانمان» و «خانوادههایمان» را کمتر میشنویم به تدریج «دوستان من» و «همکاران من» و «خانواده من» جای آنها را میگیرند.
حالا حتی تفاوت سلیقه در انتخاب رنگ حولهی حمام هم به یک موضوع جدی تبدیل میشود که به دو طرف یادآوری میکند چقدر با هم تفاوت دارند. در حالی که در گذشته ممکن بود این اختلافنظر، به سادگی با کوتاه آمدن یکی به نفع دیگری حل شود و اصلاً به چشم نیاید.
این سبک از گفتگو در ابتدای شکلگیری رابطهی عاطفی طبیعی است و کاملاً میتوان آن را درک کرد و پذیرفت. اما اگر یک رابطهی عاطفی به فاز صمیمیت رسیده و دو طرف پیش از این شناخت کافی از یکدیگر پیدا کردهاند، پررنگ شدن دوبارهی این تفاوتها و در سایه قرار گرفتن شباهتها را باید به عنوان نشانهای جدی از ورود رابطه به فاز فرسایش تلقی کرد.
محدود کردن ارتباط و مرزبندی (Circumscribing)
اگر هنوز در وضعیتی هستید که از تفاوتها حرف میزنید و مدام اختلافهایتان را به رخ یکدیگر میکشید، میتوانید خوشحال باشید که فرسایش در رابطهی شما چندان عمیق نشده است. چون وضعیت تلختری هم وجود دارد.
معمولاً بعد از مدتی که دو طرف، اختلافها و نقاط تمایز را به رخ یکدیگر کشیدند و دربارهی آنها صحبت کردند، اگر بهبودی در اوضاع حاصل نشود یا ارادهای برای بازسازی رابطهی عاطفی مشاهده نکنند، وارد مرحلهی «محدود کردن ارتباط و مرزبندی» میشوند.
در این مرحله هر یک از طرفین میکوشد بحث به موضوعات مورد اختلاف کشیده نشود و صرفاً حرفهایی را مطرح میکند که احساس کند دردسرساز نیستند و به بحثهای خستهکننده و اعصابخُردکن منتهی نمیشوند.
در این وضعیت، به تدریج تنوع و عمق در گفتگو از بین میرود. تنوع به این علت از بین میرود که بعضی موضوعات، به علت دردسرساز بودن حذف میشوند:
- چرا باید دربارهی شغل او حرف بزنم وقتی میدانم نگاهمان با حرف فرق دارد و ممکن است تنش ایجاد شود؟
- چرا باید دربارهی سفر در تعطیلات پیش رو صحبت کنم در حالی که باز هم ممکن است مثل دفعهی قبل دعوا شود؟
- چرا باید دربارهی تفاوتهای شخصیتیمان صحبت کنیم وقتی در نهایت هیچ فایدهای ندارد؟
- چرا باید دلگیریهایی که از مادرم دارم را برای او تعریف کنم وقتی دفعهی قبل با من همراهی نکرد؟
آرام آرام موضوعات مختلف از روند گفتگو حذف میشوند و تعدادی موضوعِ ثابتِ سادهی کمدردسر به پای ثابت گفتگوهایمان تبدیل میشوند. حتی در همین موضوعات هم، گفتگوهای عمیق شکل نمیگیرد. چون طرفین میترسند که دوباره با تنش و اصطکاک و استهلاک مواجه شوند. پس مثلاً وقتی یک نفر میگوید «فلان فیلم را میپسندی؟» یا «نظرت راجع به لباس من چیست؟» طرف مقابل با پاسخی کوتاه از کنار آن عبور میکند و اجازه نمیدهد تنش و دردسر و بحث تازهای پا بگیرد.
رکود و بیتحرکی در رابطه (Stagnating)
وقتی محدود کردن گفتگوها و مرزبندی در مکالمات ادامه پیدا کند و تشدید شود، به وضعیت جدیدی میرسیم که میتوان آن را رکود و بیتحرکی در رابطه نامید.
کمکم کسی حوصلهی همان حرف زدنهای روزمره و سطحی را هم ندارد: «چرا باید حرف بزنم؟ من که جواب او را میدانم و از حالا مطمئنم که چه خواهد گفت.» مکالمهها به جای اینکه بین دو نفر شکل بگیرند، در ذهن هر یک از دو نفر شکل میگیرند. هر کس در ذهن خودش با طرف مقابل حرف میزند و میداند که او هم چه پاسخی خواهد داد.
تبادل پیامهای کلامی به تدریج جای خود را به پیامهای غیرکلامی میدهند. با سر تکان دادن، اخم کردن، لبخندی کنایهآمیز زدن، هل دادن بشقاب سر میز غذا، کوبیدن گوشی تلفن روی پایهی آن و دهها روش دیگر، پیامها مبادله میشوند.
کلمات در گفتگوهای شفاهی به دقت انتخاب میشوند. انگار که هر کلمهای ممکن است بعداً «بر علیه من» استفاده شود و به خاطرش سرزنش بشنوم یا یک جنجال راه بیفتد.
سبک حرف زدن دو طرف نسبت به گذشته تغییر میکند و به سبک حرف زدن دو غریبه نزدیک میشود: «من، به همان شکل و همان لحن که با همسایه یا همکار حرف میزنم، با تو حرف میزنم و تو هم به همان شیوه که با همسایه یا رهگذری در خیابان صحبت میکنی، پاسخ من را میدهی.»
در این مرحله ممکن است فرایند جایگزینی هم به تدریج شکل بگیرد. هر یک از طرفین با افراد دیگری وارد گفتگو و تعامل شود یا اینکه ساعتهای آزاد شده به خاطر کمرنگ شدن رابطه را با کلاسهای آموزشی و پروژههای کاری و مانند اینها پر کند.
اجتناب فعال (Avoiding)
آنچه در گام دوم و سوم توضیح دادیم، مصداقهایی از اجتناب محسوب میشوند. اما اجتناب میتواند جدیتر و فعالتر هم باشد و حتی شکل اجتناب فیزیکی را به خود بگیرد.
قبلاً کنار هم بودیم و صحبت نمیکردیم، یا کمتر صحبت میکردیم. اما حالا سعی میکنیم اصلاً کنار هم نباشیم که مجبور نشویم صحبت کنیم. اگر شریک عاطفی من در آشپزخانه است، من ترجیح میدهم در اتاق خواب باشم و اگر او در سالن مشغول تماشای تلویزیون است، من به آشپزخانه سر میزنم. کلاسهایمان را جوری تنظیم میکنیم که ساعتهایشان روی هم نیفتد. با این کار، روزهای فرد او خانه است و من نیستم و روزهای زوج، من خانهام و او نیست و خلاصه، جز روزهای تعطیل، مجبور نیستیم یکدیگر را تحمل کنیم.
هر یک از طرفین عمداً تلاش میکند ساعتهای کار و اضافهکاری خود را افزایش دهد تا دیرتر به خانه بیاید و ساعات همنشینی کمتر شود.
حتی شاید برخی از جنبههای اجتناب فعال، به شکل صریح هم بیان شوند. مثلاً در حالی که قبلاً هر ساعتی از روز به یکدیگر پیام میدادهایم، حالا یکی از طرفین تأکید میکند که ترجیح میدهد در محیط کار، پیامی از دیگری نگیرد. یا اصرار میکند که وقتی با دوستانم بیرون هستم، از من خبر نگیر. خودم اگر صلاح دانستم پیام میدهم.
دیرتر چک کردن پیامها و تأخیر عامدانه در پاسخ دادن را هم میتوان در همین گروه قرار داد و طبقهبندی کرد.
خاتمه دادن رابطه و پایان بخشیدن به آن (Terminating)
اگر هیچ یک از مراحل قبلی جدی گرفته نشود یا طرفین، تمایلی به بازسازی و ترمیم رابطه نداشته باشند، به تدریج به نقطهی تخریب کامل رابطه و خاتمه یافتن آن خواهند رسید.
انسانهای مختلف رابطهها را به شکلهای مختلفی به پایان میرسانند. گاهی اوقات ممکن است دربارهی روزهای شیرینی که پیش از شکلگیری این رابطه داشتهاند یا در صورتِ نبودن این رابطه خواهند داشت حرف بزنند. گاهی ممکن است مراحل فرسایش رابطه را خلاصه کرده و برای طرف مقابل مرور کنند تا او هم قانع شود که دیگر راهی برای بازگشت وجود ندارد. گاهی امکان دارد صریحاً دربارهی اینکه «دیگر رابطهای وجود ندارد» حرف بزنند و از طرف مقابل هم بخواهند که رابطه را «پایان یافته» تلقی کند.
مستقل از اینکه کدام استراتژی و چه روشی انتخاب شود، همهی روشهای خاتمه دادن به رابطه در یک ویژگی مشترکند: این پیام به طرف مقابل مخابره میشود که تمایلی برای بازگشت به فازهای قبلی وجود ندارد و باید برای کاهش هزینهها و دردسرهای خروج از رابطه برنامهریزی کنیم و تصمیم بگیریم.
همانطور که میبینید، مدل نپ و ونجلیستی یک مدل توصیفی است. این مدل به شکل صریح، تجویزی ارائه نمیدهد و به ما نمیگوید که اینطور یا آنطور رفتار کنید تا رابطهتان حفظ شود. بلکه صرفاً توضیح میدهد که مراحل گام به گامِ خراب شدن رابطه چگونه طی میشوند.
با این حال، همین مدل توصیفی هم میتواند تا حدی به ما در حفظ و بهبود و ترمیم رابطهها کمک کند. وقتی متوجه میشویم که وارد مسیر فرسایشی شدهایم، میتوانیم رفتارهای خود را مدیریت و مهار کنیم و حتی اگر رابطه برایمان مهم است، برای طرف مقابل هم توضیح دهیم که در این مسیر قرار گرفتهایم و به او بگوییم که با چه نوع اشتباهها و رفتارهایی، ممکن است فرسایش رابطه سرعت بگیرد. اگر دو طرف در یک رابطه هنوز تمایلی برای ماندن در آن رابطه داشته باشند، میتوانند با الهام از این مدل، رفتارهای خود را اصلاح و تعدیل کنند و جلوی وخیمتر شدن اوضاع را بگیرند.
گوستینگ چیست؟ | قطع ناگهانی رابطه عاطفی چگونه اتفاق میافتد؟
طی سالهای اخیر شیوهی ارتباط ما انسانها به شدت تحت تأثیر ابزارهای ارتباط دیجیتال قرار گرفته و متحول شده است. فناوری اطلاعات روشهایی را برای ارتباط و دوستی فراهم کرده که بیست یا سی سال قبل، اصلاً قابل تصور نبود.
ابزارهای تازه باعث شده رفتارهای تازه هم به وجود بیایند. رفتارهایی که به تدریج نام تازه برایشان پیدا میشود و جایی مختص خود در واژههانامهها و کتابها و کلاسها پیدا میکنند.
یکی از این رفتارها قطع ناگهانی رابطه عاطفی یا Ghosting است که میتوان آن را به غیب شدن یا ناپدید شدن هم ترجمه کرد.
گوستینگ (غیب شدن) چیست؟
گوستینگ به این معناست که کسی که با شما رابطه عاطفی دارد، ناگهان از پیش چشمتان ناپدید شود و مسیرهای ارتباطی خودش را نیز مسدود کند. این کار بدون ارائهی هرگونه توضیح در زمینهی نارضایتی از رابطه یا تلاش برای ترمیم و بازسازی رابطه انجام میشود.
نمیتوان گفت چنین رفتاری جدید است. در داستانها و حکایتهای قدیمی هم شنیدهایم که فردی از خانه و خانواده فرار میکند و سر به بیابان میگذارد و دیگر کسی پیدایش نمیکند.
اما در دنیای مدرن و به واسطهی ابزارهای ارتباطی جدید، این کار سادهتر شده و بیشتر اتفاق میافتد.
دو نفر در فضای آنلاین و شبکه های اجتماعی حرف میزنند و با هم دوست میشوند و رابطهی عمیقتری میانشان شکل میگیرد. این رابطه میتواند هفتهها و ماهها و حتی سالها ادامه پیدا کند. اما ناگهان یکی از دو نفر ناپدید میشود. نه به این معنا که بیمار شده یا مُرده است. بلکه طرف مقابلِ خود را در شبکههای مختلف Block میکند و دسترسیها مسدود میشود و او به زندگی خودش ادامه میدهد. بدون اینکه طرف دوم به درستی بفهمد که چه اتفاقی افتاده و این رفتار در چه علتهایی ریشه دارد.
ظاهراً واژهی گوستینگ را نخستین بار Urban Dictionary در سال ۱۹۹۶ تعریف کرد و پس از آن این واژه به سرعت راه خود را به سایتها و مجلات پیدا کرد. رسانهها واژههای Ghoster (به معنای کسی که ناپدید شده) و Ghostee (کسی که رها شده و تنها مانده) را ساختند و رواج داد. اما همچنان بسیاری از توضیحات و تحلیلها بر اساس تجربهی شخصی بود و مطالعهی علمی چندانی روی این رفتار انجام نشده بود. اما طی سالهای اخیر، این وضعیت تغییر کرد و برخی محققان مطالعاتی در این زمینه انجام دادند و چند مقاله هم در این حوزه منتشر شد.
تعریف علمی Ghosting چیست؟
از میان افرادی که در زمینهی گوستینگ کار کردهاند، لیا لِفِوره (Leah LeFebvre) و جیلی فریدمن (Gili Freedman) بیشتر جدی گرفته شدهاند . ربهکا کوسلر (Rebecca Koessler) هم پایاننامهی ارزشمندی در این زمینه دارد و جنبههای مختلف گوستینگ را بررسی کرده است .
بر اساس کار این محققان به نظر میرسد چارچوب بکستر (Baxter) برای تعریف گوستینگ مناسب باشد:
وقتی یک رابطه عاطفی میان شما و طرف مقابلتان وجود دارد، زمانی که حس میکنید یک چالش جدی یا بنبست در آن رابطه به وجود آمده، در ذهن خودتان به دو پرسش پاسخ میدهید:
- الان اولویت با چیست؟ حال خودم؟ منافع خودم؟ خواستههای خودم؟ یا حال و منافع و خواستههای او؟
- آیا این مسئله را صریح و مستقیم مطرح کنم؟ یا بهتر است به شکل مستقیم به آن پرداخته نشود؟
حالت ایدهآل برای بسیاری از ما این است که شریک عاطفیمان در چنین شرایطی، به خواستهها و منافع و احوال ما توجه کرده و مسئله را هم به شکل صریح و مستقیم بیان کند. اما متأسفانه در عمل چنین اتفاقی نمیافتد.
بعضی انسانها اگر چه به حال و احوال ما توجه دارند و واقعاً نگرانمان هستند، اما همچنان به علتهای مختلف و به خاطر انواع ملاحظات، تصمیم میگیرند از بیان صریح و مستقیم مشکلات اجتناب کنند.
برخی دیگر، اهل صریح حرف زدن هستند اما خودشان را در اولویت قرار میدهند و در این حالت، معمولاً سخنرانیها و نطقهای کوبندهای انجام میدهند و رابطه را به چالشی بزرگتر یا بنبستی جدیتر میرسانند.
در این میان گروهی هم هستند که گوستینگ یا غیب شدن را انتخاب میکنند. آنها به منافع و احوال خودشان توجه میکنند و پس از بررسی و تحلیل، نهایتاً به نتیجه میرسند که دوست ندارند با طرف مقابل دربارهی مشکلاتی که وجود دارد صحبت کنند. در چنین شرایطی تصمیم میگیرند رابطه را بدون هر گونه توضیحی قطع کنند.
ویژگی گوستینگ این است که:
- معمولاً قبل از آن اخطاری به طرف مقابل داده نمیشود
- مسیری برای بازگشت در نظر گرفته نمیشود
- طرف مقابل هم اختیار و انتخاب چندانی در این فرایند ندارد (~ عمل انجامشده)
چرا طرف مقابل من Ghosting را انتخاب میکند؟
همانطور که گفتیم، فعلاً تحقیقات در این زمینه بسیار جوان و نوپاست و زمان بیشتری لازم است تا این پدیده به شکل دقیق و همهجانبه تحلیل شود. اما تا همینجا هم برخی ریشههای گوستینگ مشخص شده است.
اولین عامل مهم در گوستینگ را باید به شبکههای اجتماعی و ارتباط دیجیتال و آنلاین ربط داد. چنین فضایی در دنیای فیزیکی کمتر وجود دارد یا لااقل هزینههای گوستینگ بالاتر است (باید خانه یا محل کار خود را عوض کنید یا مسیر رفتوآمد هر روزهی خود یا بخشهایی از سبک زندگیتان را تغییر دهید). دنیای آنلاین بستر گوستینگ را فراهم کرده و هزینهی آن هم چندان زیاد نیست. پس میتوان انتظار داشت که چنین رفتاری بیشتر دیده شود.
اما این عامل صرفاً یک تسهیلگر است و بحث ریشهها یک موضوع مستقل محسوب میشود.
علتهای دیگری وجود دارند که در نتایج تحقیقات به آنها اشاره شده است:
- دشواری تعامل رو در رو و گفتگو: ممکن است فرد به نتیجه برسد که نشستن و حرف زدن رو در رو دشوار است. او باید بتواند بر هیجانات و احساسات خود مسلط باشد و ضمناً هیجانات و احساسات طرف مقابل را هم کنترل کند. ضمن اینکه ممکن است گفتگو از مشکلات و طرح گلایهها برایش ساده نباشد (یا قبلاً در طول مدت دوستی، تجربهی موفقی از طرح مستقیم آنها نداشته باشد).
- کاهش علاقه به فرد یا افزایش علاقه به دیگری: در ارتباطاتی که به شکل آنلاین به وجود میآیند، آشنایی تدریجی است و اطلاعاتی بسیار کمتر از آنچه در دیدار چهره به چهره تبادل میشود، رد و بدل خواهد شد. پس در طول زمان با افزایش اطلاعات از طرف مقابل، ممکن است فرد به نتیجه برسد که تصویری که از او در ذهن داشته با واقعیت او تفاوت دارد. اما از سویی چون شکلی از رابطه هم به وجود آمده، نمیتواند چنین چیزی را به شکل صریح و شفاف بگوید. ضمن اینکه نباید فراموش کنیم پلتفرمهای آنلاین، به همان راحتی که ما را در معرض دیگران قرار میدهند و به شکلگیری روابط کمک میکنند، همچنان گزینههای بعدی را هم پیش روی طرفین میگذارند و همین باعث میشود که احتمال آشنایی با آلترناتیوها و دلزدگی از انتخاب قبلی افزایش پیدا کند (باز هم این چیزی نیست که فرد به سادگی حاضر به بیان آن باشد و به همین علت، ممکن است گوستینگ را انتخاب کند).
- رفتارهای نامطلوب طرف مقابل (Ghostee): این هم یک گزینهی محتمل است که طرف مقابل رفتارهای نامطلوبی انجام دهد و فرد به نتیجه برسد که گفتگو دربارهی این رفتارها و چانهزنی در مورد تکتک آنها فرساینده و خستهکننده است. در دنیای فیزیکی، عمیقتر شدن دوستی و هزینهی نسبتاً بالای قطع رابطه معمولاً باعث میشود که فرد گزینهی «گفتگو» را انتخاب کند. اما وقتی هزینهی گوستینگ بالا نیست و رابطه هم هنوز عمیق یا طولانی نشده، گوستینگ میتواند به یک گزینه تبدیل شود.
اما علت دیگری هم وجود دارد که مطالعات متعدد به آن پرداختهاند: سطح هدف در رابطه.
بسیاری از افرادی که وارد یک رابطه عاطفی میشوند، یک «سطح هدف» را در ذهن خود دارند. معمولاً این نکته به طرف مقابل گفته نمیشود اما در ذهن فرد وجود دارد و کاملاً پررنگ است.
ممکن است با مرور زمان، فرد احساس کند که:
- این رابطه بسیار کمرنگ است و به آن سطح هدف من نمیرسد (مثلاً به ازدواج منتهی نمیشود)
- این رابطه در حال پررنگ شدن است و دارد از سطح هدف من عبور میکند (مثلاً از یک گفتگوی موردی دوستانه که هدف من بود، در حال تبدیل به یک رابطهی عمیق احساسی است)
در چنین شرایطی، اگر فرد احساس کند که نمیتواند این موضوع را مستقیم به طرف مقابل بگوید (که معمولاً هم گفتن و بیان آن ساده نیست)، ممکن است تصمیم بگیرد گوستینگ را انتخاب کند.
با گوستینگ چه کنیم؟
نخستین نکته این است که بر اساس تحقیقات انجام شده، اغلب انسانها گوستینگ را یک رفتار اخلاقی و مثبت ارزیابی نمیکنند. بنابراین بهتر است تا حد امکان به سراغ این گزینه نرویم.
اما اگر طرف مقابل از این استراتژی استفاده کرد چه کنیم؟ قاعدتاً نمیتوانیم مقالههای لِفِوره و فریدمن و دیگران را برای او بفرستیم و یادآوری کنیم که رفتاری غیراخلاقی انجام داده است.
این قسمت سختترین بخش ماجراست. کسی که گوستینگ و غیبشدن را انتخاب کرده دنبال زندگی خود میرود و ما در یک وضعیتِ رهاشده باقی میمانیم.
معمولاً چند توصیه در زمینهی مواجهه با گوستینگ مطرح میشود:
- رابطه را تمامشده تلقی کنید و برای باز گرداندن آن تلاش نکنید. گوستینگ شاید در یک لحظه انجام شود، اما تصمیمی نیست که در یک لحظه گرفته شده باشد. احتمالاً طرف مقابل مدتها فکر کرده و نهایتاً این استراتژی را – به هر علت و با هر ملاحظه – برگزیده است. بنابراین احتمالاً تلاش شما موفق نخواهد شد.
- الزاماً مشکل از شما نیست. نباید خود را فردی «ضعیف» و «مطرود» و «بازنده» ببینید. اجازه ندهید عزت نفس شما کاهش پیدا کند. این یک واقعیت است که احتمالاً شما هم مشکلاتی داشتهاید و حتی شاید بد نباشد کمی هم از این منظر، به مسئله فکر کنید تا رابطههای بعدیتان بهتر شود. اما این نکته را هم به خودتان یادآوری کنید که گوستینگ «انتخاب طرف مقابلتان» بوده است. شاید فرد دیگری چنین گزینهای را انتخاب نکند. شاید او در بیان خواستههایش ضعیف بوده است. شاید تعهد چندانی به رابطه نداشته و فرد دیگری که تعهد بیشتری دارد، چنین رفتاری را با شما انجام ندهد. شما «شکست نخوردهاید.» بلکه یک نفر – احتمالاً به علتهایی که نمیدانید و شاید هرگز ندانید – در تعامل با شما، گزینهی قطع ناگهانی رابطه را انتخاب کرده است.
- رو به آینده فکر کنید. سوگواری کردن و مرور گذشتهها و هر روز سرک کشیدن به اکانت طرف مقابل و تماس گرفتن از شماره ناشناس و پیام مستقیم و غیرمستقیم فرستادن و مرور عکسها و بازخوانی مکالمات و گوش دادن مکرر به پیامهای صوتی طرف مقابل، فقط میتواند هیجانات شما را افزایش دهد و عبور از این مرحله را دشوارتر کند. نگاهتان به آینده باشد و به ذهنتان اجازه ندهید در گذشته گیر کند.
حواس خودتان را به موضوعات دیگر پرت کنید. روشهایی را بیابید که تمرکز ذهنتان را از اتفاق روی داده بردارد و به موضوعات دیگر معطوف کند. شاید مطالعه یا حضور در جمعهای تازه یا ورزش کردن و پیادهروی گزینههای خوبی باشند. اجازه ندهید رفتار احتمالاً نادرستی که طرف مقابل با شما انجام داده، بخش بزرگی از زمان و ذهن شما را در اختیار خود بگیرد
الیزابت کوبلر راس | مدلی برای مراحل سوگواری و تحمل اندوه
الیزابت کوبلر راس، رواندرمانگر مشهور سوییسی-آمریکایی، خیلی وقتها به سبکی حرف میزد که گویی آخرین لحظات زندگی را میگذراند: «دلم برای زندگیام تنگ میشود؛ برای همهی آنهایی که از دستشان دادهام دلتنگ خواهم شد.»
البته شرایط زندگی هم به گونهای پیش رفته بود که او، تجربهی «از دست دادن» را بیشتر و بهتر ببیند و پیش چشم داشته باشد: کوبلر راس، در چند سکتهی متوالی، سلامت خود را از دست داده و تقریباً نیمی از بدنش فلج شده بود. ویلچر و در سالهای آخر، تخت، همدم دائمی او بودند و همین باعث شده بود که او مرگ و از دست دادن را بهتر لمس کند.
اما با همهی اینها، شور و شوق او برای زندگی نیز مثال زدنی است. نویسندهی همکار او، دیوید کسلر، به خوبی توضیح میدهد که اگر خودش بالای سر او نبود و با چشمان خویش آخرین نفسهای او را نمیدید، هیچوقت نمیتوانست باور کند که کوبلر راس ساعت هشت و یازده دقیقهی غروب یک روز تابستانی، جان داده و مرده است.
از شوق زندگی او همین بس که با آن پیکر بیتحرک، حرفهایش را میگفت و دیکته میکرد و نوشتهها را میخواند و اصلاحات مد نظرش را اعلام میکرد و چنان تا لحظهی آخر کار کرد که آخرین کتابش، یعنی دربارهی اندوه و سوگواری بعد از مرگش منتشر شد.
انسان در انتظار اندوه
الیزابت اصطلاح «anticipated grief» را بسیار دوست دارد و بارها در کتابهایش بهکار میبرد: «اندوهی که در انتظارش هستیم و میدانیم سر خواهد رسید.»
میدانیم والدین خود را روزی از دست خواهیم داد. میدانیم شریک عاطفی خود را از دست خواهیم داد. میدانیم جان خود را از دست خواهیم داد.
همهی این «از دست دادنها» در مسیر زندگی ما نشستهاند و انتظار ما را میکشند؛ یا شاید باید بگوییم: «ما با انتظار آنها، زندگی خود را میگذرانیم.»
اما این انتظار اندوه باعث نمیشود که بتوانیم اندوه از دست دادن را به سادگی تحمل کنیم. حتی اگر به یک بیماری کشنده هم مبتلا باشیم، باز هم برایمان سخت است که از دست دادن جان را باور کنیم و بپذیریم.
و حتی اگر منطقاً بدانیم خطر تصادف و سانحه و مرگ، همیشه در انتظارِ شریک عاطفیمان است، از نظر احساسی هرگز نمیتوانیم بپذیریم که ممکن است روزی چنین اتفاقاتی واقعاً برای او روی دهد.
از نظر کوبلر راس، ما زمانی که با غم از دست دادن روبرو میشویم، بلافاصله نمیتوانیم آن را بپذیریم. بلکه مراحل پنجگانهای را طی میکنیم تا بتوانیم به تدریج با آن غم، کنار بیاییم.
او نخستین بار در کتاب دربارهی مرگ و مردن این مراحل را توضیح داد و در آخرین کتابش یعنی دربارهی اندوه و سوگواری نیز دوباره کوشید آن مراحل را به شکلی بهتر و شفافتر توصیف کند.
مراحل سوگواری | پنج مرحله مدل کوبلر راس
معمولاً رایج است که پنج مرحله سوگواری را به شکل یک نمودار ترسیم میکنند. اما روحیه و حال و هوای نوشتههای کوبلر راس و الگوی فکر کردن او، چندان رنگ و بوی نمودارهای مهندسی را ندارد. خودش هم توضیح میدهد که مراحل سوگواری قرار نیست همیشه و همهجا به یک شکل طی شوند.
بنابراین ما در این درس، نمودار کوبلر راس را ترسیم نمیکنیم و چنانکه خود او دوست داشت، صرفاً مراحل سوگواری و مواجه با اندوه را یک به یک برای شما شرح میدهیم:
انکار | Denial
ما در نخستین مرحله، واقعیت را انکار میکنیم. این انکار کردن میتواند کاملاً واقعی و از ته دل بوده و یا به شکل احساسی و کلامی باشد.
مثلاً کسی که متوجه میشود به یک بیماری لاعلاج روبروست، در گام اول ممکن است این واقعیت را انکار کند: «نه. محال است. حتماً اشتباه شده. احتمالاً آزمایش من را با یک نفر دیگر اشتباه گرفتهاند.» (انکار با تمام وجود).
اما ممکن است فردی مادر یا پدر خود را از دست بدهد و خودش هم پیکر بیجان آنها را ببیند، اما باز هم بگوید: «باور نمیکنم مادرم مرده باشد.» (انکار کلامی و احساسی).
در حالت دوم، انکار کردن بیشتر به این معناست که فرد قدرت پذیرش تلخی واقعیت را ندارد.
کوبلر راس توضیح میدهد که این مرحلهی نخست، بسیار حیاتی و مهم است. اگر ما ناگهان تمام بار اندوه را بر شانهی خود احساس میکردیم، ممکن بود کمرمان زیر این بار بشکند. اما وجود ما اول انکار میکند و سپس به تدریج، جرعه جرعهی این نوشیدنی تلخ را مینوشد و هضم و جذب میکند.
به تعبیر الیزابت: انکار، روشی است که طبیعت به کمک آن، اجازه میدهد بار رویدادها، فقط به اندازهای که در تحمل ماست، روی شانهمان قرار بگیرد.
خشم | Anger
بالاخره دیر یا زود زمانی میرسد که ما از مرحلهی انکار عبور میکنیم. این عبور زمانی روی میدهد که وجود ما، قدرت تحمل دردِ فقدان را پیدا کند.
اما ماجرا در اینجا تمام نمیشود.
با عبور از مرحلهی انکار، بسیاری از ما وارد مرحلهی خشم میشویم.
این خشم میتواند نسبت به کسی باشد که او را از دست دادهایم: «چرا به اندازهی کافی مراقب نبود؟ چرا دقت نکرد؟» یا نسبت به افراد و سازمانها و نهادهای دیگر: «چرا سیستم پزشکی ما ضعیف است؟ چرا پزشکان بیدقتی کردند؟ اگر دولت ما به شکل دیگری اداره میشد، او الان در کنار من بود.»
خشم همچنین میتواند نسبت به خودمان هم باشد: «چرا آنقدر که باید با او مهربان نبودم؟ چرا برایش کم وقت گذاشتم؟ چرا کاری نکردم که این اتفاق روی ندهد؟»
خشم میتواند کاملاً منطقی و یا کاملاً بیمنطق و بیاساس باشد. ما به کسی تعهد ندادهایم که در فقدانهای بزرگ، فقط احساساتِ منطقی و قابلدفاع را تجربه کنیم.
کوبلر راس توضیح میدهد که نباید خشم را سرکوب کنیم. این خشم نشاندهندهی سلامت سیستم عاطفی ماست و حتی میتواند به تکیهگاهی برای ما تبدیل شود. او در این زمینه استعارهای هم بهکار میبرد:
«فقدان و از دست دادن، چه در مورد خود و چه دیگران، درست مانند این است که در میانهی یک دریا یا اقیانوس بزرگ رها شده باشی. ما با خشم، یک پل میسازیم. خودمان را به جایی وصل میکنیم. کسی یا چیزی را هدف قرار میدهیم و به آن آویزان میشویم. با این کار، از حالت تعلیق در میآییم.»
کوبلر راس در جایگاه یک رواندرمانگر توضیح میدهد که خشم یک پیام مثبت دارد: اینکه فرد توانسته از مرحلهی انکار عبور کند و به عبارت دیگر، توانایی تحمل تمامِ وزنِ درد را داشته است.
چانهزنی و معامله | Bargain
خشم و احساسات که فروکش کنند، «منِ معاملهگر» جای «منِ خشمگین» را میگیرد. بسته به اینکه فقدان در چه مرحلهای باشد، این معامله شکل متفاوتی پیدا میکند.
مثلاً برای فردی که عزیزترین کس او در بستر بیماری خوابیده، معامله میتواند به این صورت باشد:
- اگر او دوباره سرحال شود، دیگر هرگز حتی یک بار هم سر او داد نمیزنم. همهی عصبانیتهای بیجای قبلیام را جبران میکنم.
- او فقط به زندگی برگردد، من همهی زندگیام را وقف او خواهم کرد.
- اگر دوباره کنار ما قرار بگیرد و به آغوش خانواده بازگردد، همان خانهای را که همیشه دوست داشت برایش خواهم خرید.
اگر فقدان به وجود آمده و بازگشتناپذیر باشد (مثل مرگ) احتمالاً فرد تصمیم میگیرد آیندهاش را معامله کند:
- من دیگر تمام زندگیام را صرف فقرا خواهم کرد؛ همان کاری که او دوست داشت انجام دهد.
- من دیگر تنهایی به فلان شهر یا فلان مکان نمیروم. چون به او قول داده بودم همیشه با هم برویم.
کوبلر راس تأکید میکند که چانهزنی و معامله، قاعدتاً نمیتوانند وضعیت فقدان را تغییر دهند، بلکه صرفاً باعث میشوند که گذر زمان، بهتر و قابلتحملتر شود.
فرد پا از مردابِ خشم و یأس و سایر احساسات بیرون بکشد و سعی کند به شکلی منطقی (با معاملههایی که به ذهنش میرسد) ماجرا را مدیریت کند.
در این دوره، فرد تا حدی به خود مشغول شده و به تدریج برای پذیرش واقعیتی که پیش روی اوست آماده میشود.
افسردگی | Depression
پس از اینکه دورهی معاملهگری و چانهزنی گذشت، افسردگی از راه میرسد.
اندوه به درون وجود ما رسوخ میکند و تمام جان ما را در اختیار میگیرد. اندوهگین بودن در این دوره به شکلی است که احساس میکنیم هرگز به پایان نخواهد رسید.
از یک سو دلمان میخواهد از رختخواب بلند شویم، از سوی دیگر بدنمان آنقدر سنگین است که نمیتوانیم آن را از جای خود تکان دهیم. بیدار شدن و برخاستن آنقدر دشوار است که انگار میخواهیم از یک کوه بالا برویم.
این افسردگی با آن چیزی که ما تحت عنوان اختلال افسردگی میشناسیم تفاوت دارد. این افسردگی اتفاقاً نشانهی سلامت فکری و ذهنی انسان است. به قول کوبلر راس: «اینکه فقدان به وجود بیاید و فرد، افسردگی را تجربه نکند، بسیار غیرطبیعی است.»
به همین علت، کوبلر راس پیشنهاد میکند که افسردگی را «مثل یک مهمان، شاید یک مهمان ناخوانده» بپذیرید و با او کنار بیایید. از این مهمان ناخوانده دعوت کنید به خانهتان بیاید و در صندلی کنارتان بنشیند.
سعی نکنید نگاه خود را از چهرهاش بدزدید و آماده باشید تا مدتی با او همراه و همسخن شوید.
این مهمان قرار نیست همیشه بماند و دیر یا زود شما را ترک خواهد کرد.
پذیرش | Acceptance
پذیرش به این معنا نیست که ما حالمان خوب میشود و همه چیز را فراموش میکنیم. فقدان ممکن است ماهها و سالها با ما باقی بماند و ما صرفاً تا حدی با آن کنار بیاییم.
حرف کوبلر راس این است که ما در مرحلهی پذیرش، میپذیریم که دنیای قبلی به پایان رسیده و دنیای جدیدی به وجود آمده است. دنیایی که در آن، شریک عاطفیمان، پدرمان، مادرمان، آرامشمان و امنیتمان دیگر وجود ندارد. «زندگی نرمال» تعریف دیگری پیدا کرده و آن چیزی که تا دیروز «نرمال» بود، امروز دیگر «غیرممکن» یا «غیرمحتمل» است.
پس شاید دقیقتر باشد که به جای پذیرش بگوییم: «انسان در مرحلهی آخر، با دنیای جدید خود به صلح میرسد.»
کوبلر راس تأکید میکند که پذیرش یک نقطه یا یک منزلگاه مشخص نیست که بگوییم: «من از امروز به پذیرش رسیدم و همه چیز تمام شد.» بلکه پذیرش یک فرایند بسیار طولانی است که ما وارد آن میشویم، اما مشخص نیست چگونه طی میشود و چقدر طول میکشد.
ما فقط در طی این فرایند، هر لحظه کمی بیشتر به دنیای تازه عادت میکنیم و گامی بیشتر از دنیایی که قبلاً در آن زندگی میکردیم دور میشویم.
تمرین و مشارکت در بحث
آیا شما تا کنون فقدان یا سوگی را تجربه کردهاید که طی آن از مراحل راس کوبلر عبور کرده باشید؟
توجه داشته باشید که بیشتر مثالها و توضیحات این درس با این فرض بود که ما یکی از نزدیکان خود را از دست دادهایم.
اما مراحل سوگ و سوگواری میتوانند در بسیاری از رویدادهای تلخ اجتماعی، در از دست دادن داشتههای مادی و به طور کلی در هر شکلی از فقدان و تغییر وضعیت موجود، تجربه شوند