مسیر شغلی با امیر آرمانی
(مسیر شغلی قسمت اول)
کارمندی را در نظر بگیرید که در آستانهی بازنشستگی، سوابق شغلی خود را مرور میکند و میگوید که ای کاش در دوران جوانی به سراغ کارآفرینی و راهاندازی کسب و کار خودم میرفتم. یا بالعکس، کارآفرین ورشکستهای را در نظر بگیرید که به نتیجه میرسد راهاندازی کسب و کار، گزینهی مناسب او نبوده و میتوانست در یک سازمان بزرگ، پلههای ترقی را به شکلی بهتر و موثرتر طی کند.
در این دوره با امیر آرمانی می آموزیم
- مسیر شغلی چیست؟ مفهوم مسیر شغلی چه ابعادی دارد؟
- موفقیت شغلی چیست؟ شما آن را چگونه تعریف میکنید؟
- پرسشنامه لنگرگاه های مسیر شغلی ادگار شاین
- لنگرگاه های مسیر شغلی ادگار شاین
- تم های شغلی هالند (مدل سنجش علاقمندیهای شغلی / شخصیت شناسی هالند)
- جایگزینی برای پرسشنامه هالند (تطبیق شغل و شاغل)
- تعریف رضایت شغلی چیست؟
- موفقیت شغلی | آیا تلخیهای دنیای واقعی را تحمل میکنید؟
- موفقیت شغلی | قدرت تحمل ابهام یک نقطهی قوت مهم محسوب میشود
- موفقیت شغلی | مراقب باشید به یک بولدوزر تبدیل نشوید
- موفقیت شغلی | عصیانگری میتواند مانعی در مسیر موفقیت شما باشد
- منتور کیست و منتورینگ یعنی چه؟
- وظایف منتور | از منتور چه انتظاراتی داشته باشیم؟
مسیر شغلی چیست؟ مفهوم مسیر شغلی چه ابعادی دارد؟
کارمندی را در نظر بگیرید که در آستانهی بازنشستگی، سوابق شغلی خود را مرور میکند و میگوید که ای کاش در دوران جوانی به سراغ کارآفرینی و راهاندازی کسب و کار خودم میرفتم.
یا بالعکس، کارآفرین ورشکستهای را در نظر بگیرید که به نتیجه میرسد راهاندازی کسب و کار، گزینهی مناسب او نبوده و میتوانست در یک سازمان بزرگ، پلههای ترقی را به شکلی بهتر و موثرتر طی کند.
به جوانی فکر کنید که در نخستین سالهای دانشگاه، در جستجوی یک کار پارهوقت است و امید دارد که آن کار، بخشی از هزینههای تحصیلش را فراهم کند.
همهی این مثالها را میتوان با یک موضوع مرتبط دانست: مسیر شغلی یا کارراهه یا Career (روی کلمه کلیک کنید و مطمئن شوید که تلفظ درست آن را میدانید.
مسیر شغلی معانی بسیار متنوعی دارد و در متون مختلف با تعریفهای متفاوتی به کار میرود. در این درس قصد داریم بعضی از مفاهیم مرتبط با مسیر شغلی را با هم مرور کرده و برای مطالعهی درسهای تخصصیتر در این زمینه آماده شویم.
مسیر شغلی به عنوان زندگینامه شغلی انسانها
شاید سادهترین تعریف مسیر شغلی این باشد که بگوییم: «مسیر شغلی یعنی زندگینامه شغلی یک فرد. به این معنا که هر فرد در طول زندگی خود کدام جایگاههای شغلی را کسب میکند.»
مسیر شغلی مفهوم مدرنی است که پس از انقلاب صنعتی معنای جدی پیدا کرده و مورد توجه قرار گرفته است. قبل از آن، مسیرهای شغلی بسیار ساده بودند. مثلاً یک نفر زندگی شغلی خود را با شاگردی نجار آغاز میکرد و مسیر کاریاش با تبدیل شدن به استاد نجاری به پایان میرسید. یا یک نفر به عنوان معلم مکتبخانه مشغول به کار میشد و تا پایان زندگی کاری، در همان جایگاه باقی میماند.
اما پس از انقلاب صنعتی، تنوع شغلها بسیار بیشتر شد و کارِ سلسله مراتبی هم معنا پیدا کرد. حالا دیگر از جایگاه کارگر ساده در کارخانه تا مدیر کارخانه، پلههای متعددی وجود داشت و بعضی از کارگران، میتوانستند رویای بالا رفتن از نردبان شغلی را در ذهن خود بپرورانند.
همچنین جابهجایی میان مشاغل بسیار بیشتر شد. سرپرست شیفت در یک کارخانه خودروسازی میتوانست شغل مشابهی در یک کارگاه هواپیماسازی به دست بیاورد و یا معلم یک مرکز آموزشی در صورت اثبات توانمندی خود، میتوانست در جایگاه معاون اجرایی یک مرکز آموزشی دیگر مشغول به کار شود.
به زبان امروزی، به تدریج جابهجایی عمودی و جابهجایی افقی در طول زندگی شغلی امکانپذیر شد و انسانها با گزینههای بیشتر و متنوعتری برای انتخاب شغل روبرو شدند.
برنامه ریزی برای مسیر شغلی
برای فردی که در آستانهی بازنشستگی قرار گرفته، مسیر شغلی بیشتر از جنس یک خاطره است. به این مفهوم که او به گذشتهی خود فکر کرده و موقعیتهای شغلی مختلفی را که تجربه کرده به عنوان مسیر شغلیاش فهرست میکند (Career Path).
اما برای کسی که هنوز در ابتدا یا نیمهی راه است و امید دارد که موقعیتهای شغلی بهتری را تجربه کند، مسیر شغلی از جنس برنامه است (Career Plan). او میتواند انتظار «پیشرفت شغلی» داشته باشد و یا به این فکر کند که با انباشته کردن تجربه، جذب سازمانهای قدرتمندتر، برندهای بزرگتر و کسب و کارهای جذابتر شود.
بنابراین وقتی در دنیای مدیریت از Career صحبت میشود، گاهی اوقات به این معناست که فرد، چه تصویری را از آینده شغلی و موقعیتهای شغلی آتی خود در سر میپروراند و چه هدفهایی را در این زمینه در ذهن دارد (Career Goals).
«مسیر شغلی» برای کارشناسان و مدیران منابع انسانی
تا اینجا هر چه دربارهی مسیر شغلی گفتیم، از نگاه فردی به مسیر شغلی میپرداخت. یعنی وقتی خود شما به مسیر شغلی خودتان (در گذشته یا در آینده) نگاه میکنید.
اما مسیر شغلی میتواند معانی دیگری هم داشته باشد. مثلاً وقتی در جایگاه مدیریت منابع انسانی قرار میگیرید، باید به مسیر شغلی کارکنان سازمان فکر کنید. به اینکه آیا هر کس میتواند یک مسیر رشد و پیشرفت در مقابل خودش ببیند؟ آیا مشخص است که کارشناس فروش، در صورتی که از همکاران خود برتر و توانمندتر باشد، مدیر فروش بعدی شرکت خواهد بود؟ آیا کسی که در مرکز تماس شرکت فعالیت میکند و تلفن جواب میدهد، قرار است برای همیشه در جایگاه یک اپراتور بماند یا نردبانی هم برای بالا رفتن و رشد و پیشرفت او در نظر گرفته شده است؟
قرار نیست همیشه و همهجا، همهکس بتوانند به موقعیتهای بهتر و برتر راه پیدا کنند. اما این دغدغه وجود دارد که یک عضو شایسته از سازمان، باید احساس کند که در جا نخواهد زد و مدیران سازمان برای جایگاههای شغلی آتی او فکری کردهاند.
پس مفهوم مسیر شغلی برای کارشناسان و مدیران منابع انسانی با تعریف مسیر شغلی فردی تفاوت دارد و وقتی این کارشناسان از طراحی مسیر شغلی حرف میزنند، منظورشان بسترسازی و مسیرسازی برای رشد و پیشرفت و ارتقاء کارکنان سازمان است.
مسیر شغلی از نگاه جامعهشناسان و مدیران سیاستگذار
از حوزهی مدیریت کسب و کار که خارج شوید، همچنان افراد دیگری هستند که به موضوع مسیر شغلی علاقه نشان میدهند.
مثلاً جامعهشناسان و سیاستگذاران کلان به این سوال میپردازند که آیا اقوام مختلف در یک کشور دسترسی یکسانی به مسیرهای شغلی دارند؟ یا جبر محیطی و محدودیت امکانات باعث میشود که در برخی نقاط، شغلهای معدود و محدودی پیش روی مردم قرار بگیرد و فرصتی برای رویاسازی و خیالپردازی برای گامهای بعدی مسیر شغلی به وجود نمیآید؟
آیا زنان و مردان از فرصتهای برابر در مسیر شغلی برخوردار هستند؟ یا اینکه مسیرها و جایگاههای شغلی مشخصی وجود دارد که در عین توانمندی و شایستگی زنان، صرفاً به مردان سپرده میشود؟
این سیاستگذاران کلان، وقتی از مسیر شغلی حرف میزنند دغدغههای دیگری هم دارند. مثلاً آیا کسی که امروز از مدرسه یا دانشگاه فارغالتحصیل میشود، میتواند تصویری از مسیر شغلی آیندهاش در ذهن داشته باشد؟ آیا مدرسه و دانشگاه، او را برای بالا رفتن از پلههای نردبان شغلی آماده میکنند؟
یک نگاه ساده این است که کار را در قالب بازار کار ببینیم. بگوییم موقعیتهای شغلی عرضه میشوند و تقاضایی هم برای این موقعیتها وجود دارد و وظیفهی سیاستگذار هم، کمک به ایجاد تعادل در عرضه و تقاضا است.
اما یک گام جلوتر – در یک اقتصاد سامانیافته و توسعهیافته – این است که کار را فراتر از یک «بازار» ببینیم و به این فکر کنیم که مسیرهای شغلی موجود در اقتصاد، چقدر میتوانند به نسلی که میخواهد وارد محیط کار شود، انگیزه میدهد و امید به رشد و پیشرفت را در آنها تقویت میکند.
مفهوم مسیر شغلی در آرمانی
ما با اشاره به مفاهیم مختلف مرتبط با Career یا مسیر شغلی، صرفاً خواستیم چندوجهی بودن این مفهوم را یادآوری کنیم و توضیح دهیم که این اصطلاح در حوزههای مختلف، معانی متفاوتی پیدا میکند.
اما از آنجا که دغدغهی آرمانی توسعه فردی است، توجه ما به مسیر شغلی هم از زاویهی نگاه فردی خواهد بود. به عبارت دیگر، به این پرسش میپردازیم که من به عنوان یک فرد چگونه میتوانم مسیر شغلی بهتر و مطلوبتری را بسازم و طی کنم.
این پرسش میتواند در قالب پرسشهای متعدد دیگری به بحث گذاشته شود که به تدریج قصد داریم به آنها بپردازیم:
مسیر شغلیای که فعلاً در آن قرار دارم چیست و چگونه است؟ چه مزایا و معایبی دارد؟ چه آیندهای برای آن متصور است؟
با توجه به استعدادها و مهارتهایم، آیا در مسیر شغلی مناسبی قرار دارم؟
من چه تصویری از خودم دارم؟ این تصویر چه تأثیری بر روی انتخابهای شغلیام گذاشته است؟
آیا انتخابهای شغلی من تا کنون درست بودهاند؟
استراتژی مسیر شغلی من چیست؟
چه مولفههایی از مسیر شغلی در اختیار من است و چه مولفههایی را باید به عنوان محدودیت محیطی بپذیرم و با آن کنار بیایم؟
چگونه میتوانم خودم را آمادهتر کنم تا اگر روزی فرصتی پیش آمد، «من» گزینهی مطلوب برای کسب جایگاه بهتر و موقعیت شغلی بالاتر باشم؟
اینها و دهها سوال دیگر، موضوعاتی است که به تدریج در مجموعه درسهای مسیر شغلی با آنها آشنا خواهیم شد و دربارهشان به گفتگو خواهیم پرداخت. پیشاپیش این را میدانیم که بسیاری از این سوالها، پاسخ مشخص و قطعی ندارند. اما با مطالعهی کار محققان و نظریهپردازان این حوزه، یاد میگیریم که مسائل مربوط به مسیر شغلی را بهتر درک کرده و تحلیل کنیم.
شاید برایتان جالب باشد که این موضوع، آنقدر گسترده است که افراد بسیاری آن را به عنوان حوزهی تخصصی و شغل خود برگزیدهاند. اگر Career Coaching یا Career Counselling را در گوگل جستجو کنید، گستردگی و تنوع موضوعات مرتبط با مسیر شغلی را بهتر درک خواهید کرد و متوجه خواهید شد.
موفقیت شغلی چیست؟ شما آن را چگونه تعریف میکنید؟
وقتی از مسیر شغلی حرف میزنیم، بلافاصله مفهوم موفقیت شغلی (Career Success) به ذهنمان خطور میکند.
چطور میشود از مسیر شغلی حرف زد و به موفقیت شغلی فکر نکرد؟ اصلاً اگر موفقیت شغلی برایتان مهم نباشد، آیا لازم است به مسیر شغلی و انتخابهای مرتبط با آن فکر کنید؟
جالب اینجاست که با وجود اهمیت موفقیت شغلی، چندان مشخص نیست که تعریف آن چیست و چه کسی را میتوان از نظر شغلی موفق نامید. هر یک از ما تعریف متفاوتی از موفقیت شغلی در ذهن داریم و چه بسا آنچه از نظر شما موفقیت شغلی است، از نظر فرد دیگر مصداق موفقیت محسوب نشود.
اهمیت تعریف موفقیت شغلی
هر تصمیمی در حوزهی انتخاب شغل، جابهجایی شغلی و در یک کلام، برنامهریزی و مدیریت مسیر شغلی تابع این موضوع است که موفقیت شغلی را چگونه تعریف کنید.
درست است که تعریف واحدی از موفقیت شغلی وجود ندارد، اما نباید این واقعیت را به یک بهانه تبدیل کرده و از تعریف موفقیت شغلی فرار کنید.
هر کس میخواهد به بهبود مسیر شغلیاش فکر کند، ابتدا باید با خود خلوت کند و از خود بپرسد: من چه زمانی خودم را موفق خواهم دانست؟
ما در این درس به بعضی از روشهای تعریف موفقیت شغلی اشاره میکنیم. اصراری نداریم که بگوییم یک روش خاص بهتر از سایر روشهاست. اما اصرار داریم که وقت بگذارید و به معیارهایی که مطرح میشود فکر کنید و به نتیجه برسید که کدام معیار با مدل ذهنی شما همخوانی بیشتری دارد. هر معیاری که برای موفقیت شغلی انتخاب کنید، روی تمام تصمیمهای مرتبط با مسیر شغلی تأثیر خواهد گذاشت.
معیارهای عینی و ذهنی در موفقیت
یکی از نخستین سوالهایی که در بحث موفقیت شغلی باید به آن پاسخ بدهید این است که موفقیت را بر اساس معیارهای عینی (Objective) میسنجید یا معیارهای ذهنی (Subjective).
معیارهای عینی یا شاخصهای بیرونی موارد ملموس و مشهودی هستند که به چشم همه میآیند و به سادگی قابل سنجش هستند. مثلاً اینکه:
- حقوق و مزایا و درآمد شما چقدر است؟
- شأن اجتماعی شغل شما چقدر است؟
- در کدام ردهی سازمانی مشغول به کار هستید؟ (مدیر ارشد؟ مدیر میانی؟ کارشناس؟ یا در میان کسانی که اصطلاحاً دونپایه نامیده میشوند؟)
- تا کنون چند پله از نردبان شغلی را پشت سر گذاشتهاید؟ چند پلهی دیگر پیش روی شما قرار دارد؟
- برند مجموعهای که برایش کار میکنید چقدر قوی است؟ آیا هر جا از محل کار خود اسم میبرید، مردم آن را به عنوان یک برند خوشنام میشناسند؟
معیارهای عینی در انتخاب شغل و سنجش موفقیت شغلی همیشه مهم بودهاند. کمتر کسی است که بگوید حقوق و مزایا اصلاً برایم مهم نیست و یا کار کردن برای یک برند قوی و قدرتمند، خوشحالم نمیکند.
اما در دهههای اخیر، به تدریج معیارهای ذهنی یا شاخصهای درونی هم اهمیت پیدا کردهاند. همهی ما با کسانی مواجه شدهایم که بر اساس معیارهای عینی افرادی موفق محسوب میشوند، اما خودشان را موفق نمیدانند و حس خوبی نسبت به شغل خود ندارند. مدیرانی که ظاهراً در ردههای ارشد شغلی فعالیت میکنند، اما تمام هفته را فقط به شوق اینکه چند ساعت آخر هفته را بیرون از دفتر کار خود زندگی کنند میگذرانند.
همچنین با نسل جوانی روبرو هستیم که بخشی از آنها، رویای مدیریت یک شرکت بزرگ را در سر نمیپرورانند و بیشتر به دنبال «عشقشان» هستند: کار کوچکی که شور و شوق را در وجودشان زنده کند و بتوانند با آن زندگی کنند.
به نظر میرسد که برای گروهی از انسانها، معیارهای ذهنی موفقیت از معیارهای عینی پیشی گرفتهاند:
- من چقدر از کارم لذت میبرم؟
- چقدر کارم با تصویری که از خودم در ذهن دارم، همخوان است؟
- آیا کاری که انجام میدهم با اصول و ارزشهایم همسو است؟
- مستقل از قضاوت دیگران، خودم چقدر از کارم راضی هستم و از مسیر شغلیام احساس رضایت میکنم؟
برای کسانی که معیارهای ذهنی را در اولویت قرار میدهند، مسیر شغلی الزاماً یک نردبان رو به بالا نیست، بلکه میتواند یک جادهی رو به جلو هم باشد. چنین افرادی ممکن است بر اساس شاخصهای بیرونی، وضعیت چشمگیری نداشته باشند، اما رضایت بیشتری را از شغل خود تجربه کنند و از مسیری که در آن قرار دارند، بیشتر لذت ببرند.
ممکن است از خودتان بپرسید: آیا نمیتوان موفقیت را همزمان بر اساس هر دو معیار درونی و بیرونی سنجید؟
قطعاً میتوان ترکیبی از این دو را داشت. میتوان در عین دستیابی به شاخصهای بیرونی موفقیت، به افزایش رضایت درونی هم فکر کرده و برای آن تلاش کرد. اما این را هم باید به خاطر داشته باشیم که گاهی اوقات، در مسیر شغلی خود به نقطهای میرسیم که باید یکی از دو معیار را نسبت به دیگری در اولویت قرار دهیم.
مثلاً مدیر یک شرکت صنعتی را در نظر بگیرید که به تدریس هم علاقهمند است و در پایان هفته، به عنوان مدرس در دورههای آموزشی حاضر میشود. او موفقیت بیرونی را در محیط کار به دست میآورد و موفقیت درونی را در پایان هفته تجربه میکند. اما ممکن است شرکت از او بخواهد که به خاطر پارهای ملاحظات، از حضور در چنین دورههایی چشمپوشی کند.
در اینجا مدیر باید بداند که کدام معیار برای او جدیتر است. آیا در برابر چنین درخواستی، مقاومت کرده و حتی حاضر به استعفا از شرکت میشود؟ یا اینکه به سادگی از تجربهی شیرین پایان هفتهی خود چشم میپوشد؟
در فضای شغلی امروز – که دیگر به حرکت روی یک نردبان محدود نیستیم و میتوانیم با یک پرش از روی یک نردبان بر روی نردبانی دیگر قرار بگیریم – نمونههای چنین چالشهایی فراوان است.
برای شما کدام دسته از معیارها در اولویت قرار دارد؟
اگر در ابتدای مسیر شغلی هستید، چارهای ندارید جز اینکه به حدس و گمان متوسل شوید. مثلاً میتوانید به چند شغل که آنها را جذاب میدانید فکر کنید و ببینید آنها را به چه علت دوست دارید. آیا معیارهای موفقیت بیرونی این شغلها شما را جذب میکنند؟ یا بر اساس معیارهای درونی آنها را میپسندید؟
اما اگر در میانهی مسیر شغلی هستید، بهترین روش این است که به دوراهیهای شغلی که تا این لحظه پشت سر گذاشتهاید فکر کنید:
- وقتی که بین دو موقعیت شغلی، یکی را کنار گذاشته و دیگری را انتخاب کردهاید
- وقتی که بین استعفا دادن و ندادن، یک گزینه را انتخاب کردهاید
- وقتی که فرصت جابهجایی به یک دپارتمان دیگر را داشتهاید (آیا از آن فرصت استفاده کردهاید؟ یا از آن صرفنظر کردهاید؟)
لنگرگاههای شغلی ادگار شاین را فراموش نکنید
ادگار شاین یکی از کسانی است که به جای تقسیم موفقیت به عوامل بیرونی و درونی، موفقیت را بر اساس «همسو بودن با تصویری که از خودمان داریم» سنجید.
او معتقد است که هر یک از ما فکر میکنیم برای بعضی از کارها مناسبتریم و برای آنها طراحی شدهایم. بر پایهی این فرض، زمانی اوج موفقیت و رضایت را تجربه خواهیم کرد که موقعیت شغلیمان همسو با آن تصویر باشد.
او هشت تصویر کلی معرفی میکند و از ما میخواهد که ببینیم تصویر ذهنی ما از خودمان، به کدامیک از آن تصویرها نزدیکتر است
- آیا من خودم را برای کارهای فنی-تکنیکی مناسب میبینم؟
- آیا خودم را مدیر میدانم و فقط وقتی احساس موفقیت میکنم که در جایگاه یک مدیر قرار بگیرم؟
- آیا شغلی من را راضی میکند که حداکثر استقلال را برایم فراهم کند؟
- آیا زمانی خود را از نظر شغلی موفق میدانم که امنیت و ثبات را تجربه کنم؟
- آیا موفقیت را در خلاقیت و کارآفرینی جستجو میکنم؟
- آیا فکر میکنم در زندگی مأموریتی دارم و باید زندگیام صرف خدمت به دیگر انسانها (یا جامعهام) شود؟
- آیا زمانی احساس موفقیت میکنم که هر روز با یک چالش تازه در محیط کار روبرو شوم و قدرت حل مسئلهام را به رخ خود و دیگران بکشم؟
- آیا موفقیت را در تعادل میان کار و زندگی جستجو میکنم؟
اگر تصویر ذهنی خودمان را از یک شغل ایدهآل بر اساس لنگرگاههای شغلی ادگار شاین مشخص کنیم، تکلیفمان با موفقیت شغلی هم مشخص خواهد شد و میتوانیم در مواجهه با انتخابهای شغلی، بهتر تصمیم بگیریم.
من چه اصول و ارزشهایی دارم؟
تقریباً هر جایی با تصمیمگیری مواجه هستیم، با سلسله مراتب ارزشها هم روبرو میشویم. در طراحی و مدیریت مسیر شغلی، تصمیمها و انتخابهای متعددی پیش روی ما قرار میگیرند. پس طبیعی است که مکرراً با این پرسش روبرو شویم که: ارزشهای کلیدی در زندگی من چه هستند؟ این ارزشها را چگونه اولویتبندی میکنم؟
از آنجا که در آرمانی بارها به شکلهای مختلف به این موضوع پرداختهایم، دوباره آن حرفها را تکرار نمیکنیم.
فقط تأکید میکنیم که اگر با سلسله مراتب ارزشهای خودتان آشنا نباشید، احتمالاً در جستجوی موفقیت بیرونی و رضایت درونی با مشکل مواجه خواهید شد و چه بسا بدون اینکه متوجه شوید، از کنار دوراهیهای مهم و کلیدی زندگی شغلی خود به سادگی عبور کنید.
یک روز کاری ایدهآل من چگونه است؟
چند دهه است که در کارگاههای مرتبط با هدفگذاری، تصمیمگیری و طراحی مسیر شغلی، یک تمرین ساده را به شرکتکنندگان پیشنهاد میکنند. به این شکل که از آنها میخواهند قلم و کاغذ بردارند و خاطرات یک روز ایدهآل کاری را در پنج یا ده سال بعد بنویسند.
برای انجام این تمرین، باید محدودیتها را کنار بگذارید و به یک سفر ذهنی بروید. با خودتان فکر کنید که اگر هیچ محدودیتی نبود، دوست داشتم پنج یا ده سال بعد، صبحم چگونه آغاز شود؟ در چه محیطی کار کنم؟ چه نوع کاری انجام دهم؟ با چه کسانی در تعامل باشم؟ در محیط کار درگیر چه مسائلی باشم؟ ساعات کارم چقدر طول بکشد؟ بعد از پایان روز کجا بروم؟ چهکار کنم؟
به خاطر داشته باشید که این یک تمرینِ روانشناسی موفقیت نیست. قرار نیست چنین روزی را تصور کنید و بعد در دنیای واقعی هم به آن برسید. با این تمرین، شما «معیارهای موفقیت» خود را بهتر تشخیص میدهید و به شکل شفافتری با آنها روبرو میشوید.
پس از اینکه معیارهای موفقیت برای شما مشخص شد، احتمالاً در دوراهیهای شغلی و مدیریت مسیر شغلی، تصمیمهای بهتری میگیرید (همیشه و همهجا، اگر معیارهای تصمیمگیری خود را بشناسید، احتمال اینکه کیفیت انتخاب شما بهتر شود افزایش مییابد).
پرسشنامه لنگرگاه های مسیر شغلی ادگار شاین
ما معمولاً ادگار شاین را به خاطر نظریهپردازی در حوزهی فرهنگ سازمانی میشناسیم. اما ادگار شاین در زمینهی مسیر شغلی (Career) هم دیدگاههای ارزشمندی دارد و حرفها و نظریاتش، هنوز هم به صورت گسترده مورد اشاره و استفاده قرار میگیرند.
یکی از مباحثی که ادگار شاین در حوزهی مسیر شغلی مطرح کرده، لنگرگاه های مسیر شغلی یا Career Anchors است. به این معنا که هر فرد، در سالهای اولیهی کار کردن، تصویری از شغل مناسب و مورد علاقهاش در ذهنش شکل میگیرد و این تصویر مانند یک لنگر روی ترجیحات و انتخابهای او تأثیر میگذارد و باعث میشود که برخی شغلها را انتخاب کند و به سراغ برخی دیگر از مشاغل نرود.
او این دیدگاه را در کتاب Career Anchors مطرح کرد و پرسشنامهای هم تحت عنوان پرسشنامه لنگرگاه های مسیر شغلی در آن کتاب آورد تا افراد مختلف بتوانند ترجیحات شغلی خود را بهتر بشناسند.
ما در درس بعدی به بحث لنگرگاه های شغلی پرداختهایم و جزئیات دیدگاههای ادگار شاین را مطرح کردهایم.
اما فعلاً در این درس، تست لنگرگاه های مسیر شغلی را در اختیار شما قرار میدهیم تا بتوانید ارزیابی اولیهای از وضعیت خودتان داشته باشید. تحلیل کامل پرسشنامه و توضیحات تکمیلی را در درس بعد خواهید خواند.
لنگرگاه های مسیر شغلی ادگار شاین
در درس گذشته با پرسشنامه لنگرگاه های مسیر شغلی آشنا شدید. اما گفتیم که شرح و بسط مفهوم لنگرگاه های مسیر شغلی را به یک درس مستقل موکول میکنیم.
پیشنهاد ما این است که ترجیحاً قبل از مطالعهی این درس، پرسشنامه لنگرگاه های مسیر شغلی را بررسی کرده و امتیاز خود را در لنگرگاه های مختلف استخراج کنید. چون پس از خواندن توضیحات، مفهوم پشت هر یک از سوالها برایتان آشکارتر میشود و این مسئله ممکن است روی امتیازدهی شما تأثیر بگذارد.
چرا میگوییم لنگرگاه؟ مگر در مسیر شغلی لنگرگاه وجود دارد؟
قاعدتاً هیچ لنگری در دنیای بیرونی وجود ندارد که ما را در یک نقطهی مشخص گیر بیندازد و نگذارد به اختیار خود حرکت کنیم.
لنگر یا لنگرگاهی که ادگار شاین از آن حرف میزند، یک مفهوم ذهنی است؛ چیزی که کاملاً در ذهن شما شکل میگیرد و ممکن است هیچکس از بیرون متوجه آن نشود.
این لنگر همان چیزی است که باعث میشود شما احساس کنید برای شغل خاصی مناسب هستید یا اصلاً به درد شغل دیگری نمیخورید.
همان چیزی است که باعث میشود با وجود سختیها، دردسرها، حقوق کم و دهها مشکل دیگر، در یک شغل بمانید و یا بالعکس، با وجود امتیازها، مزیتها و فرصتهای ظاهراً ارزشمند، یک شغل را رها کنید.
مثلاً کسی که دوست دارد کار فروش یا خدمات پس از فروش را انجام دهد، ممکن است یک پیشنهاد جذاب برای پست مدیریت ارشد را رد کند و ترجیح بدهد در جایگاه مدیر دپارتمان باقی بماند.
ادگار شاین میگوید لنگر ذهنی چنین فردی، کار فنی و تخصصی است.
در مقابل ممکن است فرد دیگری از همان ابتدا که به واحد فروش یا خدمات پس از فروش میرود، سودای مدیرعاملی (یا حداکثر قائممقام مدیرعامل) را در سر بپروراند و هر زمان احساس کند که چنین فرصتی برای او در این شرکت فراهم نیست، به جستجوی شغل تازهای در یک سازمان تازه بپردازد.
ادگار شاین در مورد این فرد، اصطلاح لنگر مدیریت را به کار میبرد.
در ادامه هر یک از این هشت لنگر را با جزئیات بیشتر بررسی میکنیم. توجه داشته باشید که لنگرها، خوب و بد ندارند و نمیتوان یکی را نسبت به دیگری برتری دارد. لنگرها صرفاً ترجیحات افراد در انتخاب مسیر شغلی را نشان میدهند.
هشت لنگر اصلی در مسیر شغلی
لنگر فنی – تکنیکی (Technical/Functional Anchor)
بعضی از انسانها در سالهای نخست کار، متوجه میشوند که علاقه و استعداد زیادی در یک حوزهی خاص و تخصصی دارند و اوج لذت و رضایت را وقتی تجربه میکنند که در همان حوزه مشغول به کار باشند.
مثلاً فردی حس میکند که در فروش موفق است و استعداد دارد، یا فرد دیگری به نتیجه میرسد که در حسابداری میتواند به فردی موفق تبدیل شود. یا اینکه یک معلم احساس میکند تواناییاش در تدریس خوب است و میتواند به جایگاه یک معلم بسیار حرفهای دست پیدا کند.
چنین افرادی به تدریج میپذیرند که از گزینههای شغلی دیگر، مثلاً گزینههای مدیریتی، صرفنظر کنند و در حوزههای تخصصی دیگر هم وارد نشوند. بلکه در همان حوزهی خودشان بمانند و استعداد خود را پرورش داده و تخصصشان را افزایش دهند.
ادگار شاین برای این افراد، لنگر TF یا Technical / Functional را بهکار میبرد و میگویند که لنگر مسیر شغلی اینها، لنگر تخصصی است.
لنگر مدیریتی (General Management Anchor)
همهی انسانها قرار نیست لنگر فنی و تخصصی داشته باشند. بعضی افراد دارای لنگر مدیریتی هستند.
آنها از همان سالهای ابتدایی کار، به نتیجه میرسند که دوست دارند «پلههای ترقی» را طی کنند و به ردههای بالای سازمان برسند. چنین افرادی، بر خلاف گروه اول، تخصصیشدن فعالیتها را یک دام میبینند و ترجیح میدهند از هر فعالیت، اندکی بدانند تا بتوانند در ردههای بالاتر، دپارتمانها را هدایت کرده و با یکدیگر هماهنگ کنند.
چنین افرادی ممکن است انگیزههای مختلفی داشته باشند. مثلاً ممکن است انگیزههای مالی داشته باشند، یا انگیزهشان این باشد که تصمیمهای کلیدی و کلان بگیرند.
انگیزهی هدایت و رهبری دیگران، انگیزهی سیاستگذاری و نیز قرار گرفتن در پلههای بالایی نردبان سازمان، از جمله انگیزانندههای دیگری است که میتواند لنگر مدیریت را در این افراد تقویت و تثبیت کند.
لنگر خودمختاری و استقلال (Autonomy/Independence Anchor)
بعضی از انسانها در همان سالهای نخست کار، به نتیجه میرسند که نمیتوانند با قید و بندهای سازمانی کنار بیایند.
اینکه باید در ساعت مشخصی کار را شروع کرده و در ساعت مشخصی به پایان برسانند، یا اینکه باید لباس فرم بپوشند، یا اینکه باید فرمهای مشخصی را پر کنند برایشان آزاردهنده است.
این افراد دوست دارند در ساعاتی که خودشان ترجیح میدهند، به شکلی که خودشان میخواهند، با همان سرعتی که مناسب میدانند و بر اساس استانداردهایی که خودشان میپسندند کار کنند.
این همان چیزی است که ادگار شاین از آن به عنوان لنگر خودمختاری و استقلال نام میبرد.
میدانیم که بسیاری از سازمانها و کسب و کارها نمیتوانند چنین فضایی را ایجاد کنند. به همین علت، در میان کسانی که لنگر خودمختاری در آنها قوی است، میتوانید افراد زیادی را بیابید که به سراغ مشاوره، کار فریلنسری و سایر کارهای کمچارچوبتر رفتهاند.
این افراد حتی اگر در بدنهی سازمانهای بزرگ باقی بمانند، مشاغلی با دست بازتر را ترجیح میدهند. مثلاً احتمالاً کار در واحد تحقیق و توسعه را به کار در واحد فروش (که به صورت منظم بر اساس تارگتها و اهداف از پیشتعیینشده سنجیده میشود) ترجیح میدهند.
لنگر امنیت و ثبات (Security/Stability Anchor)
بسیاری از ما انسانها، وقتی به سن پیری و بازنشستگی میرسیم، دوست داریم دنیایی دارای امنیت و باثبات را تجربه کنیم. اما کسانی که لنگر امنیت و ثبات در آنها فعال است، این نیاز را از همان سالهای ابتدایی مسیر شغلی، در وجود خود حس میکنند.
آنها دوست دارند همهچیز آرام باشد و تغییرات سریع در هیچ چیز به وجود نیاید. و طبیعتاً علاقهمند هستند همه چیز قابل پیشبینی باشد و بتوانند با اطمینان، از آینده سخن بگویند.
چنین افرادی وقتی در موقعیت انتخاب شغل قرار میگیرند، از خود میپرسند که فلان سازمان، من را تا چند سال در خودش نگه خواهد داشت؟ آیا امنیت شغلی خواهم داشت؟ میتوانم آنقدر آنجا بمانم که به سن بازنشستگی برسم؟
شاید از این افراد بشنوید که میگویند: «درآمد ثابت و آبباریکهی این سازمان را به درآمد متغیر و مقطعی فلان سازمان ترجیح میدهم.»
چنین افرادی در بین موقعیتهای شغلی مختلف هم، موقعیتی را که از ثبات بیشتر برخوردار باشد ترجیح میدهند. مثلاً چه بسا بگویند: «مدیر عملیاتی از مدیر ارشد جایگاه بهتری دارد. چون تا کنون چند بار مدیرعامل عوض شده اما مدیر واحدِ … همچنان سر جای خودش نشسته است.»
ثبات و امنیت، روی تمام تصمیمها و انتخابها و قضاوتهای این نوع افراد تأثیر میگذارد.
لنگر خلاقیت و کارآفرینی (Entrepreneurial Creativity Anchor)
لنگر کارآفرینی کمتر از سایر لنگرها به توضیح و تشریح نیاز دارد.
کسانی که این لنگر در آنها قوی است، در پی «راهاندازی یک کسب و کار» یا «خلق و عرضهی یک محصول جدید» هستند. چنین افرادی در همان گامهای ابتدای مسیر شغلی به نتیجه میرسند که نمیخواهند ابزاری در دست دیگران باشند و به تحقق رویای دیگران کمک کنند، بلکه میل دارند رویای خود را بسازند.
قرار نیست همهی کسانی که لنگر کارآفرینی در آنها قوی است، به کارآفرینهای موفقی تبدیل شوند. چه بسا گروهی از این افراد، به یک عمر شکستهای سریالی تن دهند و در پایان زندگی شغلی خود هم، دستاورد چندانی نداشته باشند.
بنابراین معیار ما در اینجا موفقیت نیست، بلکه «شوق کارآفرینی» است. شوقی که باعث میشود یک فرد، امنیت و ثبات و جایگاه مطمئن در یک سازمان را به امید راهاندازی کسب و کار خود رها کند و به دنبال رویای خود برود.
لنگر خدمت و تعهد (Service/Dedication)
بعضی از انسانها با انگیزهی «خدمت» یا با هدف «تحقق اصول و ارزشهای خود» وارد یک حرفه میشوند و مسیر شغلی خود را بر این اساس میچینند.
آنها بیشتر از اینکه به امنیت، رفاه، ثبات، پیشرفت و فاکتورهایی شبیه اینها فکر کنند، به این فکر میکنند که من در چه شغلی میتوانم بر اساس اصول و ارزشهایم زندگی کنم و دنیا را – بر اساس تفسیر و نگرش خودم – به جای بهتری برای زندگی تبدیل کنم.
ممکن است در نگاه اول، به نظرتان برسد که بعضی مشاغل ذاتاً از این جنس هستند. مثلاً وسوسه شوید پزشکان یا پرستاران یا وکلا و معلمان را در چنین دستهای قرار دهید.
اما فراموش نکنید که در همهی این مشاغل میتوانند انگیزههای دیگر هم وجود داشته باشند. مثلاً ممکن است یک پزشک، با لنگر تخصصی به سمت شغل خود آمده باشد یا یک وکیل، با تکیه بر لنگر خودمختاری و استقلال شغلش را برگزیده و دنبال پیروزی در جبههی حق علیه باطل نباشد.
بنابراین از بیرون نمیتوانیم در مورد حرفهها قضاوت کنیم و مهم است که با مراجعه به درون خود یا در گفتگو با افراد مختلف، بتوانیم لنگرها را به درستی تشخیص دهیم.
لنگر جستجوی چالش (Pure Challenge)
این گروه، کسانی هستند که شغل را یک «میدان رقابت» یا «میدان نبرد» میبینند و برایشان مهم است که در رقابتها پیشرو بوده و در نبرد، پیروز میدان باشند.
هر شکلی از چالش و بحران، این افراد را به خود جذب میکند. مسئلههای دشوار، دردسرهایی که ظاهراً حلنشدنی هستند، هدفهایی که دستیابی به آنها سخت است و خلاصه هر چیزی که بوی «جنگ و رقابت» از آن برخیزد، این گروه از افراد را برمیانگیزاند.
ادگار شاین میگوید اگر بخواهم کمی جنبهی دراماتیک ماجرا را بالا ببرم، میتوانم اینها را به سربازان و فرماندهانی تشبیه کنم که شرایط صلح، آنها را آرام نمیکند و همواره در جستجوی شرایط جنگ هستند تا بتوانند خود را نشان بدهند و بر دشمن یا رقیب یا مشکل و مسئله، چیره شوند.
باز هم باید مراقب باشیم تا این لنگر را با لنگرهای دیگر اشتباه نگیریم. مثلاً ممکن است فرد دارای لنگر تخصص هم، از چالش لذت ببرد. اما کسی که لنگر چالش در او فعال است، برایش مهم نیست که مسئله در حیطهی تخصص او هست یا نه، او باید وارد نبرد شود و بخت خود را برای پیروزی در میدان بیازماید.
مشاوران ارشد که به شرکتهای بزرگ در شرایط پیچیده مشورت میدهند، و نیز اعضای تیم فروش در شرکتهایی که تارگتهای فروش بسیار دشوار و رقابتی است، ممکن است دارای این لنگر باشند (البته به شرطی که از سر اختیار و آگاهی، شغل خود را برگزیده باشند).
برای اینکه تصویر بهتری از این لنگر در ذهن داشته باشید، میتوانید افرادی را که دارای لنگر چالش هستند، جنگجو بنامید.
لنگر سبک زندگی (Lifestyle)
آیا پیش آمده که ببینید فردی یک موقعیت شغلی جذاب را به خاطر سفرهای مکرر و دوری از خانواده نمیپذیرد؟
یا در محیط کار اعتراض میکند که تراکم کارها به نحوی است که دیگر نمیتواند وقت کافی برای زندگی شخصیاش در نظر بگیرد؟
احتمالاً چنین افرادی دارای لنگر سبک زندگی هستند. به این معنا که کار برای آنها همه چیز نیست و شغل، وقتی ارزش پیدا میکند که مانند یک قطعهی پازل، با قطعات دیگر، یعنی زندگی شخصی، خانواده و دوستان جور شود.
آیا همه شغل خود را بر اساس لنگرهایشان انتخاب میکنند؟
پاسخ این پرسش واضح است: خیر.
برای افراد بسیاری، گزینههای شغلی آنقدر زیاد نیست که بتوانند حتماً شغلی را بر اساس علایق و ترجیحات خود انتخاب کنند. همچنین بسیار پیش میآید که ما در شغلی فعالیت میکنیم که آن را نمیپسندیم، اما به علت انواع ملاحظات و محدودیتها، امکان و توانایی ترک شغل را نداریم.
به همین خاطر است که گاهی با بعضی افراد صحبت میکنیم و میبینیم که شغل خود را دوست ندارند و یا به قول ادگار شاین میگویند: من در این شغل، «خودم» نیستم و انگار به یک فرد دیگر تبدیل میشوم.
بخشی از نارضایتی شغلی افراد را میتوان در تطبیق نداشتن ویژگیهای شغل با لنگرهای شغلی فرد شاغل جستجو کرد.
البته شاین معتقد است که اگر مدیران، لنگرهای شغلی کارکنان خود را بشناسند، میتوانند «تا حدی» محیط شغلی را به شکلی تغییر داده و طراحی کنند که شغل با شاغل تطبیق بیشتری پیدا کند.
این لنگرها از چه زمانی در ذهن ما شکل میگیرند؟
احتمالاً تا این لحظه از خودتان پرسیدهاید که این لنگرها از چه زمانی در ذهن ما شکل میگیرند؟ آیا تجربیات کودکی ما آنها را شکل میدهند؟ آیا مدرسه و دانشگاه موثرند؟ یا محیط کار باعث میشود که یک لنگر از میان این لنگرها در ما قویتر شود و بقیهی لنگرها رنگ ببازند؟
ادگار شاین تأکید دارد که لنگرها در دههی اول کار کردن به تدریج شکل میگیرند.
یعنی شما نمیتوانید یک نفر را که برای اولین بار سر کار میرود بیاورید و از او تست لنگرگاههای مسیر شغلی بگیرید و بر این اساس، دربارهاش قضاوت کنید.
البته واضح است که همهی ما قبل از ورود به دنیای کار، دربارهی اصول، ارزشها، خواستهها و نیازها و دغدغههای خود فکر میکنیم. دربارهی شغل ایدهآل خود رویاپردازی میکنیم و چه بسا بارها خودمان را در آن جایگاه شغلی تصور کنیم.
اما این تصویر ذهنی، بسیار سست و کمرنگ است. وقتی وارد محیط کار شدیم و با واقعیتهای کار کردن روبرو شدیم، تجربهی سالهای اولیه به تدریج به ما میآموزد که تصویری که از خودمان داشتهایم، چقدر واقعی بوده و تا چه حد نیازمند تغییر است.
موفقیتها، شکستها، راهنماییها و هدایتها، رفتارهای حمایتگرانه و احتمالاً رفتارهای مخربی که اطرافیان و زیردستان و سرپرستان ما در یک دههی نخست کار کردن، به تدریج ما را به یک باور میرساند که من برای این کار ساخته شدهام یا من برای آن کار ساخته نشدهام و نیز اینکه من از کارم این را میخواهم یا من از کارم آن را نمیخواهم.
این لنگر مسیر شغلی، روی تصمیمهای بعدی ما در انتخاب شغل، ماندن در شرکت، ترک شغل و تلاش برای کسب یک موقعیت شغلی تأثیر میگذارد و میتوان گفت بر روی سالهای باقیماندهی کاری ما سایه میاندازد.
آیا این پرسشنامه واقعاً قابلاتکاست؟
خود ادگار شاین چنین ادعایی ندارد. با وجودی که از پرسشنامه ادگار شاین در مطالعات و تحقیقات متعددی استفاده شده، همچنان خود ادگار شاین آن را یک محرک ذهنی میداند.
به این معنا که پرسشهای مطرحشده در این پرسشنامه میتوانند ذهن شما را درگیر کنند و باعث شوند از خودتان بپرسید: «من واقعاً از شغل خود چه میخواهم؟ در مسیر شغلیام به دنبال چه میگردم؟»
تم های شغلی هالند (مدل سنجش علاقمندیهای شغلی / شخصیت شناسی هالند)
در این درس قرار است به مدل تم های شغلی هالند بپردازیم.
مدلی که گاهی از آن به عنوان مدل استعدادیابی هالند و حتی تست شخصیت شناسی هالند نیز نام برده میشود.
همچنانکه در کارگاه شخصیت شناسی اشاره کردهایم، تیپ شناسی و شخصیت شناسی با یکدیگر تفاوت دارند و همچنانکه تست MBTI یک مدل تیپ شناسی برای سنجش ترجیحات فردی است، علمیتر است که تست هالند را هم یک مدل تیپ شناسی برای سنجش ترجیحات شغلی بنامیم.
هالند آزمونی را تحت عنوان آزمون هالند طراحی کرده است که بر اساس آن، رغبت و ترجیحات شغلی انسانها را میسنجد و تلاش میکند بر اساس آن، تشخیص دهد که هر فردی در چه نوع شغلهایی میتواند رضایت شغلی و موفقیت بیشتری را تجربه کند.
پس از آشنایی با مدل هالند میتوانید تمهای شغلی هالند را با مدل پنج عاملی شخصیت که در شخصیت شناسی آموزش داده شده ترکیب کنید و انتخاب های مربوط به مسیر شغلی خود را با دقت و کیفیت بهتری انجام دهید.
ما در درسهای آتی قصد داریم این مدل را به شکل عمیقتری بشناسیم تا بتوانیم آن را در کنار مدل Big-5 (مدل پنج عاملی شخصیت) برای تحلیل رفتارها در محیط کار و نیز طراحی و انتخاب مسیر شغلی مورد استفاده قرار دهیم.
بنابراین، در این درس صرفاً به عنوان مقدمهای برای ورود به بحث، شش عنوان علاقمندی شغلی مورد اشارهی هالند را فهرست میکنیم:
علاقمند به فضای واقعی (Realistic): هالند این تعبیر را در مورد کسانی به کار میبرد که ترجیح میدهند سهم دنیای فیزیکی در محیط شغلی آنها زیاد باشد.
بیرون رفتن، ابزارهای فیزیکی متعدد، ساختن و تعامل با اشیاء برای این افراد جذاب است.
جستجوگر (Investigator): این عنوان برای کسانی انتخاب شده است که به تحقیق کردن، حل مسئله، مطالعات علمی و تحلیل کردن (محیط، مشکلات، کسب و کارها و موارد مشابه) علاقه دارند.
هنرگرا (Artistic): خلاق بودن، آفرینش، موسیقی و نوشتن از جمله ترجیحاتی است که هالند تحت عنوان هنرگرا بودن مورد بررسی قرار میدهد.
اگر علاقمند هستید که شغل شما مواردی مانند نوشتن، تصویرسازی و کارهایی خارج از چارچوب روتین روزانه را در خود داشته باشد، احتمالاً هالند شما را در گروه A طبقه بندی خواهد کرد.
جامعهگرا (Social): اگر در محیط شغلی خود به تعامل با دیگران و همکاری با آنها، پرورش دادن دیگران و توانمندسازی آنها، کار تیمی و مواردی از این دست علاقمند هستید، در گروهی قرار میگیرید که هالند آنها را با برچسب Social یا جامعه گرا میشناسد.
گرایش به کسب و کار (Enterprising): وقتی از علایق شغلی حرف میزنیم ممکن است این سوال پیش بیاید که علاقه به کسب و کار به چه معناست؟
مگر تمام مواردی که در مدل هالند بررسی میکنیم، علایق شغلی نیستند؟
مسئله در اینجاست که:
توضیح: گاهی در ترجمههای فارسی، Enterprise را به معنای شجاعت و ریسک پذیری و متهور بودن در نظر میگیرند و ترجیح Enterprise را به عنوان تهور ترجمه میکنند. اگر چه میتوان با توجیه و توصیفاتی، چنین ترجمهای را پذیرفت، اما مرور سوالات پرسشنامه هالند در زمینهی پارامتر E نشان میدهد که این نوع تعبیر، صرفاً بحث را پیچیدهتر کرده و از هدف اصلی آن دور میکند.
منظم و متعارف (Conventional): افرادی که در گروه C قرار میگیرند، کار با اعداد و ارقام، فعالیتهای منظم، تنظیم گزارش، کار کردن طبق یک فرایند مشخص و خلاصه هر چیزی که روند و رویهی مشخص داشته باشد را دوست دارند.
سازماندهی به آنها احساس خوبی میدهد و شغلهایی که در آن، سازمانیافتگی وجود داشته باشد، در آنها انگیزه و رضایت بیشتری ایجاد میکند.
ممکن است این سوال برای شما به وجود بیاید که آیا هالند، یک مدل جدید شخصیت شناسی را پیش روی ما گذاشته است؟
اگر چنین است، در کجا باید به سراغ مدلهایی مانند Big-5 و در کجا به سراغ مدل هالند برویم؟
بسیار مهم است که توجه داشته باشیم برای اینکه یک مدل شخصیت شناسی شکل بگیرد، باید از آزمونهای زیادی عبور کند.
باید ثبات نسبی آنها در انسانها مورد بررسی قرار گیرد و پرسشنامه و ابزارهایش به شیوههای مختلف اعتبارسنجی شوند.
همچنین باید علاوه بر محیط شغلی، در محیطهای دیگر هم قابل استفاده باشد.
مدلهایی مانند Big-5 از گستردگی و عمق و اعتبار بسیار بالایی برخوردار هستند و نه تنها در محیط کار، بلکه در زندگی شخصی و حتی رابطه عاطفی نیز معنا پیدا میکنند.
ضمن اینکه دیدیم علاوه بر انسانها حتی در مورد حیوانها نیز تا حد خوبی معنا دارند و در کل، سنجش و تشخیص و تحلیل آنها (چه در درون خودمان و چه در مواجهه با دیگران) سادهتر و کمخطاتر است.
استفاده همزمان از این دو ابزار، دقت ما را برای قضاوت در مورد تشخیص مسیر شغلی مناسب افزایش میدهد
تعریف رضایت شغلی چیست؟
همه از رضایت شغلی حرف میزنند: از پایین بودن رضایت شغلی گله دارند یا به بالا بودن رضایت شغلی خود و همکارانشان افتخار میکنند.
این را هم میدانیم که یکی از علتهای قرارگرفتن درس رفتار سازمانی در دوره MBA در همهجای دنیا، کمک به افزایش رضایت شغلی کارکنان سازمانها و کسب و کارهاست.
با این مقدمه، منطقی است که بپرسیم تعریف رضایت شغلی چیست؟ و نیز اینکه معیارهای سنجش رضایت شغلی چگونه انتخاب میشوند؟
قاعدتاً اگر مفهوم رضایت شغلی را بهتر و عمیقتر درک کنیم، در جایگاه مدیر و سرپرست، میتوانیم به بهبود رضایت شغلی هم کمک کنیم.
حتی اگر خودمان هم مدیر نباشیم و بخواهیم با مدیر یا سرپرستمان درباره رضایت شغلی و نارضایتی شغلی صحبت کنیم، ادبیات پختهتری خواهیم داشت و احتمال اینکه بتوانیم به خواستههای خود دست یابیم، بیشتر میشود.
تعریف رضایت شغلی چیست؟
رابینز در کتاب رفتار سازمانی خود توضیح میدهد که رضایت شغلی را میتوان به این صورت تعریف کرد: «رضایت شغلی، احساس مثبتی است که پس از ارزیابی ویژگیهای مختلف شغل خود، تجربه میکنیم.»
او در ادامه توضیح میدهد که دامنهی این تعریف، بسیار باز است و تقریباً هر چیزی را شامل میشود؛ اما این واقعیت را هم باید پذیرفت که رضایتمندی شغلی یا نارضایتی شغلی، حاصل و برآیند مجموعهی بسیار گستردهای از عوامل است و طبیعی است که چنین تعریفی هم برای رضایت شغلی ارائه شود.
تعریف رضایت شغلی در دیگر کتابهای مدیریت منابع انسانی هم کمابیش در همین حد کلی است. مثلاً مکشِین هم مفهوم رضایت شغلی را چنین شرح میدهد:
رضایت شغلی یعنی ارزیابی یک نفر از شرایط شغلی خویش.
این شرایط شغلی شامل ادراک او از ویژگیهای شغلی، محیط کار و نیز تجربههای عاطفی در محل کار است.
بهتر است رضایت شغلی را به عنوان مجموعهای از نگرشهای متعدد فرد به وجوه مختلف شغل خود [و نه صرفاً یک نگرش نسبت به کلیت شغل] در نظر بگیریم.
بررسی چند تعریف دیگر و مرور تاریخچه رضایت شغلی و پرداختن به این مفهوم، شما را به این نتیجه میرساند که تمام تعریفهای رضایت شغلی به دو دسته تقسیم میشوند:
تک مولفهای: طرفداران الگوی تکمولفهای میگویند هر چقدر هم ابعاد رضایت شغلی را خُرد کنید، باز هم بخشهایی از شغل از دستتان دور میماند. بنابراین رضایت شغلی را یک نگرش نسبت به «کل شغل» در نظر بگیرید. نگرشی که حتی میتوان آن را در قالب یک «عدد» (مثلاً از صفر تا ده یا صد) اعلام کرد.
چندمولفهای: طرفداران این دیدگاه، معتقدند که ابعاد رضایت شغلی بسیار گوناگون هستند و هرگز نمیتوانید رضایت کارکنان یک مجموعه را به شکل کلی بسنجید. بهتر است جداگانه بپرسید که مثلاً رضایت شغلی فرد با در نظر گرفتن حقوق چقدر است؛ یا اینکه رضایت شغلی او از جهت فرصت ارتقاء شغلی به چه میزان است.
ابعاد رضایت شغلی
اگر محقق باشید، ممکن است بر پایهی ملاحظات روششناسانه، یکی از دو روش را به دیگری ترجیح دهید.
اما در جایگاه مدیر یا کارمند، مناسبتر است به سراغ الگوی چند مولفهای برویم؛ مولفههای مختلف را ببینیم و در ذهن داشته باشیم.
اگر ابعاد رضایت شغلی را بهتر بشناسیم، هم چارچوبی برای ارتقاء و بهبود آنها در اختیار داریم و هم، ادبیات و ساختار مشخصی برای گفتگو در جلسات، پیش چشممان ترسیم میشود.
جورج و جونز در کتاب رفتار سازمانی خود، عوامل تأثیرگذار بر رضایت شغلی را به چهار دسته تقسیم کردهاند:
اینکه ارزشهای فردی، ویژگیهای شخصیتی و ویژگیهای شغل روی رضایت شغلی تأثیر میگذارد، کاملاً واضح است. اما شاید مناسب باشد دربارهی تأثیرهای اجتماعی، کمی بیشتر توضیح دهیم.
ما تأثیرهای اجتماعی را از سه مسیر متفاوت دریافت میکنیم: همکاران، همگروهیها، جامعه.
وقتی همکاران ما هر روز بگویند که «چقدر محیط کار بد و نامطلوب است» و «چقدر مشکل داریم» و «چه چیزها که میتوانست بهتر باشد و نیست»، میتوان حدس زد که رضایت شغلی ما هم کاهش پیدا میکند. عکس این مطلب هم میتواند درست باشد: کار کردن در محیطی که همه از کار خود راضی هستند، میتواند رضایت شغلی ما را هم افزایش دهد.
هر یک از ما عضو گروههای اجتماعی مختلفی هستیم. این گروهها میتوانند گروههای دوستی، همصنفیها، بستگان یا هر گروهی باشند که ما خود را عضوی از آنها میدانیم. قضاوت این گروهها دربارهی موقعیت شغلی ما، روی رضایت شغلیمان تأثیر میگذارد.
سومین فاکتورِ زیرمجموعهی تأثیرهای اجتماعی، فرهنگ است. شغل دشواری مثل آتشنشان بودن را در نظر بگیرید. چنین مشاغلی در جامعه مورد احترام فراوان هستند و فداکاریهایشان مورد تحسین همهی ماست. طبیعی است که جایگاه این شغل در فرهنگ عمومی میتواند تأثیر مثبتی روی رضایت شغلی آتشنشانها داشته باشد (این به آن معنا نیست که آتشنشانها همه از شغل خود راضی هستند؛ بلکه به این معناست که آستانهی ناراضیشدن آنها بالاتر است).
در همان منبع (جورج و جونز) فهرست خُردتری از این عوامل هم ارائه شده است:
استفاده از توانمندیها: شغلتان چقدر به شما اجازه میدهد که توانمندیهای خود را بهکار بگیرید؟
موفقیت و پیروزی: شغلتان چقدر حس موفقیت و پیروزی را به شما القا میکند؟
حجم فعالیتها: نوع کارتان به شکلی هست که بتوانید خودتان را سرگرم کنید (و بیکار نمانید)؟
پیشرفت شغلی: آیا فرصتی برای رشد و ارتقاء در مسیر شغلیتان هست؟
خطمشیهای شرکت: خطمشی های شرکت چقدر برای شما خوشایند هستند؟
جبران خدمت: ارزیابیتان از حقوق و مزایایی که دریافت میکنید چگونه است؟
همکاران: تا چه حد با همکاران خود جور و راحت هستید؟
خلاقیت: چقدر برای طرح ایدههای تازه احساس آزادی میکنید؟
استقلال: چقدر این فرصت را دارید تا خلوت کنید و کارتان را به تنهایی انجام دهید؟
ارزشهای اخلاقی: آیا شغلتان به شکلی هست که مجبور نشوید بر خلاف سلسله مراتب ارزشهای خودتان رفتار کنید؟
قدردانی: چقدر از شما به خاطر تلاشهایتان قدردانی میشود؟ چقدر «دیده» میشوید؟
مسئولیت: چقدر به شما مسئولیت داده میشود؟ اینکه خودتان برای تصمیمها و انتخابهایتان مسئول باشید؟
امنیت: چقدر امنیت شغلی دارید؟ تا چه حد مطمئنید که این شغل ثبات دارد؟
خدمات اجتماعی: این موقعیت شغلی چقدر به شما امکان میدهد کارهایی را برای دیگران انجام دهید؟
جایگاه اجتماعی: جایگاه این شغل در ذهن مردم کجاست؟
روابط انسانی مدیر: مدیر یا سرپرست شما، چقدر در روابط انسانی قوی است و مهارت دارد؟
دانش فنی مدیر: مهارتهای فنی مدیر شما چگونه است؟ آیا او را در زمینهی فعالیت سازمان یا شرکت، یک متخصص میدانید؟
تنوع: کارتان چقدر تنوع دارد؟
شرایط کار: از ساعت کار، دمای محل کار، مبلمان، محل کار، چیدمان فضا و فاکتورهایی از این دست، تا چه حد راضی هستید؟
پرسشنامه رضایت شغلی
طی چند دههی اخیر، پرسشنامه های رضایت شغلی فراوانی تولید شدهاند که از جملهی آنها میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
- پرسشنامه رضایت شغلی بری فیلد و روث (Brayfield & Rothe)
- پرسشنامه رضایت شغلی اسمیت، کِندال و هالین (Smith, Kendall & Hulin)
- پرسشنامه رضایت شغلی وار، کوک، وال (Warr, Cook, Wall)
وجود انواع پرسشنامه رضایت شغلی نباید شما را گیج و سردرگم کند و همچنین نباید سال طراحی پرسشنامه را معیار قرار دهید.
سه پرسشنامهی بالا که همگی از شناختهشدهترین پرسشنامه های رضایت شغلی هستند، طی سال ۱۹۵۱ تا ۱۹۷۹ طراحی شدهاند (بهطور متوسط نیم قرن پیش). اما در طول این چند دهه، روی صدها شرکت و کسب و کار آزمایش شدهاند و اتفاقاً همین، به اعتبار آنها افزوده است.
اگر میخواهید درباره میزان اعتبار پرسشنامهها و نتایج کسبشده به تفکیک مشاغل، اطلاعات بیشتری کسب کنید، میتوانید به کتاب رضایت شغلی کریس استراید (Chris Stride) یا منابع مشابه دیگری که چنین مقایسههایی را انجام دادهاند مراجعه کنید.
پرسشنامه رضایت شغلی
پانزده پرسش زیر را بخوانید و به هر یک بر اساس گزینههای زیر امتیاز دهید:
بهشدت ناراضی هستم (۱)؛ خیلی ناراضی هستم (۲)؛ تا حدی ناراضی هستم (۳) نظری ندارم (۴)؛ تا حدی راضی هستم (۵)؛ خیلی راضی هستم (۶)؛ بهشدت راضی هستم (۷) حاصلجمع امتیاز شما که در نهایت بین ۱۵ تا ۱۰۵ خواهد بود، میتواند معیاری از میزان رضایتمندی شغلی شما باشد.
۱- از شرایط فیزیکی محیط کار ………………..
۲- از آزادی برای کار کردن به سبکی که خودم میخواهم ………………..
۳- از همکارانم ………………..
۴- از دیده شدن بهخاطر کارهای خوبی که انجام میدهم ………………..
۵- از سرپرست مستقیم خودم ………………..
۶- از میزان مسئولیتی که به من داده شده ………………..
۷- از دریافتی خودم ………………..
۸- از میزان فرصتی که برای بهکارگیری توانمندیهای خودم در اختیار دارم ………………..
۹- از رابطهی کاری میان مدیران و کارکنان در مجموعهمان ………………..
۱۰- از نظر فرصت ارتقاء شغلی در محیط کارم ………………..
۱۱- از شیوهی مدیریت مجموعه ………………..
۱۲- از میزان توجهی که به پیشنهادهایم میشود ………………..
۱۳- از ساعات کاری خودم ………………..
۱۴- از تنوعی که در فعالیتهایم وجود دارد ………………..
۱۵- از امنیت شغلی خودم ………………..
تمرین:
یکی از بحثهایی که هنوز در مدیریت رفتار سازمانی مورد بحث است و به هیچ نتیجهی قطعی نرسیده، ماجرای رابطهی رضایت شغلی و عملکرد کارکنان است.
ظاهراً ماجرای رضایت شغلی و عملکرد کارکنان، تا حدی به ماجرای مرغ و تخم مرغ تبدیل شده.
بعضی تحقیقات میگویند کسی که عملکرد خوبی دارد، از شغلش هم رضایت بیشتری دارد.
بعضی تحقیقات دیگر گزارش میدهند که این رضایت بیشتر بوده است که عملکرد خوب را ایجاد کرده.
اما جالبتر از همه آن است که راضیترین کارمندها الزاماً همانهایی نیستند که خروجی بهتر و بیشتر دارند.
اتفاقاً خیلی وقتها، خروجی بیشتر مربوط به کارکنان ناراضی است.
اگر شما هم در این زمینه تجربه یا تحلیلی دارید، خوشحال میشویم با دوستان آرمانیی خود در میان بگذارید.
موفقیت شغلی | آیا تلخیهای دنیای واقعی را تحمل میکنید؟
ما جیمز والدروپ (James Waldroop) و تیموتی باتلر (Timothy Butler) از دانشگاه هاروارد را به بحث دربارهی مسیر شغلی و موفقیت شغلی میشناسیم. آنها یک موسسهی مشاوره مدیریت در این حوزه دارند و یکی از کتابهای کوچک و کمحجمشان در این زمین به فارسی هم ترجمه شده است (کتاب مسیر شغلی.
این دو نفر یک کتاب دیگر هم در زمینهی موفقیت شغلی دارند که عنوان آن را چنین انتخاب کردهاند: «دوازده عادت بد که مانع پیشرفت آدمهای خوب میشود» . آنها هر فصل کتاب خود را به بررسی یکی از دوازده عادت بد اختصاص دادهاند و با ذکر مثال و تحلیل و ریشهیابی، کوشیدهاند به خواننده کمک کنند که از آن عادت بد فاصله بگیرد.
این کتاب بر اساس مطالعات و تحقیقاتِ چارچوبدار و مستدل و مستند نیست، بلکه بیشتر بر اساس تجربیات و قضاوت شخصی نویسندگان تدوین شده است. پذیرش بعضی از عادتهایی که مورد توجه قرار گرفته به عنوان یک عادت بد، چندان دشوار نیست.
مثلاً آنها میگویند این یک عادت بد است که شما خودتان را شایستهی جایگاه و موقعیت خود ندانید و از قرار گرفتن در جایگاههای بالاتر بترسید (چیزی شبیه سندرم ایمپاستر). یا اینکه میگویند اگر همیشه در مدیریت تعارض، سبک اجتناب را انتخاب کنید و در هر شرایطی از اجتناب بگریزید، ممکن است هزینههای بالایی را برای این عادت پرداخت کنید (احتمالاً پنج سبک مدیریت تعارض را به خاطر دارید و میدانید که اجتناب صرفاً یکی از پنج گزینهی پیش روست.
اما در کنار این عادتها، برخی عادتهای دیگر هم مطرح میشود که به ممکن است به سادگی نتوانیم آنها را به عنوان عادت بد بپذیریم.
تصمیم گرفتیم در اینجا یکی از عادتهای مطرح شده در کتاب را در کنار شما بررسی کنیم و ببینیم آیا میتوانیم با دیدگاه و نگرش نویسندگان در این زمینه همراه شویم؟
واقعیت تلخ محیط کار: شایستهسالاری همه جا رایج نیست
نویسندگان به این نکته اشاره میکنند که شایستهسالاری و تصمیمگیری بر اساس اصول و منطق، در بسیاری از محیطهای کاری حاکم نیست.
پسرخالهی این مدیر و دخترعمهی آن مدیر ممکن است به سادگی استخدام شوند و در کنار شما قرار بگیرند که با سالها تلاش و کوشش، جایگاه سازمانی خود را به دست آوردهاید.
فرزند یکی از شرکتهای همکار، ممکن است روی یکی از قراردادها معامله شود. به این معنا که در ازای عقد یک قرارداد ارزشمند، قرار شود فرزند مدیر آن شرکت در این شرکت استخدام شود.
همچنین ممکن است کارشناس همردهی شما که توانمندیهایش از شما کمتر است، شانس بیشتری برای ارتقا داشته باشد. یا اینکه کسی به سرپرستی شما قرار داده شود که در زمینهی کاریتان تخصص چندانی ندارد.
والدروپ و باتلر بر این باور هستند که یکی از کلیدهای موفقیت شغلی این است که بپذیریم دنیا آنقدرها که ما فکر میکنیم بیعیب و نقص نیست و چنین اتفاقهایی همیشه و همهجا میافتند. آنها هشدار میدهند که مراقب باشید عشق شما به شایستهسالاری مانع پیشرفتتان نشود.
به عنوان یک نمونه به این ماجرا فکر کنید:
فرض کنید شرکت شما قرار است یک سمینار آموزشی بسیار مهم برگزار کند و شما را به عنوان دبیر علمی این سمینار انتخاب کردهاند. این سمینار برای شما و شرکتتان از اهمیت بالایی برخوردار است و تقریباً تمام مسئولیت انتخاب سخنرانان و چیدن کنداکتور برنامه بر عهدهی شما گذاشته شده است.
در این میان مدیرعامل شرکت به شما دستور میدهد که باید حتماً از آقا یا خانم … هم دعوت کنید تا در پنل پایانی سمینار حضور داشته باشد. شما اعتراض میکنید که آن فرد در این زمینه تخصصی ندارد. اما مدیر به شما دستور میدهد که «باید» آن فرد را هم دعوت کنید. او دوست من است و از من توقع دارد که در این برنامه باشد. ضمناً افراد زیادی او را میشناسند و حضور او باعث شلوغتر شدن سمینار خواهد شد.
این فقط یکی از هزاران نمونهای است که بر ضد شایستهسالاری روی میدهد و این بار، نهتنها باید آن را بپذیرید، بلکه خودتان هم به عنوان دبیر علمی، بخشی از اجرای این رویهی ضد شایستهسالاری را بر عهده بگیرید.
والدروپ و باتلر معتقدند که در مسیر موفقیت شغلی چنین دوراهیهایی کم نیستند و گاهی شما باید بپذیرید که دنیا، آنقدرها هم که دوست دارید، بدون عیب و نقص نیست (البته راه دیگر هم این است که مخالفت کنید و حاضر شوید تا پای استعفا هم پیش بروید).
از نظر نویسندگان، بعضی از ما در ذهن خود یک جهانِ موازی بیعیب و نقص میسازیم و در آن، شرکتها و کسب و کارهایی را تصور میکنیم که قضاوتها و تصمیمهایشان کاملاً بر پایهی شایستهسالاری و عقل و منطق و معیارهای قابلاتکا شکل میگیرد. مقایسهی پیوستهی «محیط کار واقعی من» و «محیط کاری که میتوانستم در دنیای موازی داشته باشم» میتواند من را خسته و مستهلک کند.
حتی شاید در ظاهر این شرایط را بپذیرم و با محیط اطرافم کنار بیایم، اما در درون خود خسته و مستهلک شوم و فرسودگی شغلی را تجربه کنم.
پیشنهاد نویسندگان این است که بپذیریم دنیا، فقط با رنگهای سیاه و سفید ساخته نشده و بسیار پیش میآید که با شرایط خاکستری روبرو شویم. شرایطی که به صورت مطلق، غلط نیستند، اما کاملاً درست و قابلدفاع هم نیستند.
آنها کنار آمدن با گزینههای خاکستری و انعطافپذیری در پذیرش ضعفهای دنیای واقعی را یکی از عادتها و ویژگیهایی میدانند که میتواند به موفقیت در مسیر شغلی کمک کند.
شما چگونه رفتار میکنید؟
همانطور که میبینید با چنین توصیههایی نمیتوان راحت کنار آمد. نه میتوانیم ادعای والدروپ و باتلر را انکار کنیم، نه به سادگی میتوانیم با آن کنار بیاییم.
به همین علت فرصت خوبی است تا در قالب #دعوت به گفتگو دیدگاهها و تجربههای خود را در این زمینه با دوستانمان به اشتراک بگذاریم:
- آیا شما توصیهی والدروپ و باتلر را میپذیرید و قبول میکنید که قرار نیست شرکتها بر پایهی شایستهسالاری کار کنند؟
- آیا پیش آمده که در دفاع از شایستهسالاری تلاش کرده باشید و جایگاه خودتان ضعیف شده باشد؟
- آیا اتفاق افتاده که دفاع از شایستهسالاری به تثبیت و تقویت جایگاه شغلی شما کمک کرده باشد؟
- آیا در گروه کسانی قرار میگیرید که ظاهراً نقض شایستهسالاری را میپذیرند و در درون، حرص میخورند و مستهلک میشوند؟
- آیا این توصیه را میتوان برای همه مطرح کرد؟ یا اینکه برای گروههای خاصی قابل پیشنهاد است؟ مثلاً آیا میتوانیم بگوییم که اگر در یک شرکت تازهوارد هستید، تحمل خود را افزایش دهید و با نقض شایستهسالاری کنار بیایید تا زمانی که خودتان به سمتهای بالاتر و قدرت بیشتر دست پیدا کنید؟
- کسانی که الگوی شغلی شما هستند در چنین شرایطی چگونه رفتار کردهاند؟ به نظر شما مدل ذهنی آنها به والدروپ و باتلر نزدیک است؟ یا همیشه و در هر جایگاهی بر اصول و ارزشهای خود پافشاری کرده و موفق شدهاند؟
موفقیت شغلی | قدرت تحمل ابهام یک نقطهی قوت مهم محسوب میشود
حدود هفتاد سال است که محققان به شکل نظاممند و ساختاریافته بر روی تحمل ابهام یا Tolerance for Ambiguity کار میکنند .
آنها در این مدت کوشیدهاند قدرت تحمل ابهام را تعریف کرده و نقش آن را در زندگی شخصی و مسیر شغلی بررسی کنند. بسیاری از این مطالعات و تحقیقات به نکتهی مشابهی رسیدهاند و آن اینکه توانایی تحمل ابهام میتواند در موفقیت شغلی، رضایت از زندگی و حتی سلامت، نقش مهمی ایفا کند.
چرا تحمل ابهام مهم است؟
محیطهای کار امروزی، سرشار از ابهام هستند:
- با افرادی روبهرو میشویم که آنها را به خوبی نمیشناسیم؛
- وظایفی را بر عهده میگیریم که به شکل شفاف و دقیق تعریف نشدهاند؛
- هنگام تصمیم گیری با گزینههایی مواجه هستیم که تبعات آنها را به شکل صریح و دقیق نمیدانیم؛
- با کسانی شریک میشویم که اصول و ارزشهایشان را نمیدانیم و به شکل کامل نمیشناسیم؛
- سرنوشت شغلیمان با تصمیمها و ارادهی مدیری گره میخورد که سرنوشت شغلی خودش در ابهام است؛
- با بازاری کار میکنیم که پاسخش به محصول ما مشخص نیست؛
- در اقتصادی فعالیت میکنیم که تصویری از فردای آن در دست نیست.
به فهرست بالا میتوانید دهها مورد دیگر بیفزایید. کافی است کمی به این ابهامها فکر کنید تا سرگیجه بگیرید و احساس ناتوانی را تجربه کنید. همهی ابهامها را هم نمیتوان با محاسبه و ملاحظه و تحلیل، از بین برد و کمرنگ کرد. گاهی اوقات چنان در این تحلیلها گم میشویم که میتوان گفت «در اثر تحلیل فراوان فلج میشویم» (Paralysis by Analysis).
اینجاست که باید ابهام را به عنوان یکی از ویژگیهای زندگی شخصی و شغلی بپذیریم و با آن کنار بیاییم. همان مهارتی که از آن با عنوان قدرت تحمل ابهام نام میبرند.
وقتی تحمل ابهام نداریم…
کسانی که تحمل ابهام ندارند، هر گونه ابهامی را در محیط، در اطلاعات، در برنامهریزی و در تصمیمگیری، یک «تهدید» تلقی میکنند. این گونه افراد ابهام را نه به عنوان یک واقعیت ناگزیر بلکه به عنوان یک خطر قابل اجتناب تلقی میکنند و میکوشند به هر شیوهی ممکن (حتی شیوههای غیرعقلانی و نامعقول) از ابهام فرار کنند:
شوق دستهبندی
دستهبندی و طبقهبندی، یکی از روشهای رایج برای فرار از ابهام است. فرض کنید قرار است یک همکار تازه به واحد شما اضافه شود و در حال انجام مصاحبه شغلی هستید.
هر فردی که به عنوان مصاحبهشونده روبروی شما مینشیند، یک «علامت سوال بزرگ» محسوب میشود. شما باید حوصله به خرج دهید و با او گفتگو کنید و به تدریج او را بشناسید. این واقعیت هم وجود دارد که حتی در پایان مصاحبه، همچنان شناخت چندانی از او نخواهید داشت و فقط میتوانید تا حدی، ویژگیهای او را حدس بزنید.
کسی که قدرت تحمل ابهام ندارد، نمیتواند این «علامت سوال» را پیش چشم خودش ببیند. او باید سریع این فرد را در یکی از دستههایی که میشناسد قرار دهد: «این هم مانند فلانی است. اگر مانند فلانی نیست، پس مانند همکار قدیمیمان است. اگر شبیه او نیست، پس مثل سرپرست قبلی واحد فروش است. شاید هم شبیه … باشد.»
چنین فردی نمیتواند به سادگی بپذیرد که: «او مانند خودش است. شاید به سادگی در هیچیک از دستههایی که من میشناسم نگنجد. شاید با هیچکدام از تیپهای شخصیتی که من یاد گرفتهام، همخوان نباشد. بکوشم ابهام را تحمل کنم و از پیش داوری فاصله بگیرم. من میتوانم یک ساعت بدون اینکه دربارهی این فرد داوری کنم، به حرفهایش گوش بدهم و سپس تصمیم بگیرم.»
تصویر و تصور سیاه و سفید از دیگران
همه این را شنیدهایم که غالب انسانها، نه سیاهاند و نه سفید؛ بلکه خاکستری هستند. در همهی آنها خوبیها و بدیهایی وجود دارد و باید این ترکیبِ «خوب و بد» را به عنوان یک واقعیت بپذیریم.
اما اینها را کسی متوجه میشود که قدرت زیادی در تحمل ابهام دارد. کسانی که تحمل ابهام آنها ضعیف است، نمیتوانند ترکیب خوبی و بدی را در دیگران ببینند. بالاخره فلانی یا خوب است یا بد. یا باید همهی ویژگیهای خوب را داشته باشد یا اگر ندارد، احتمالاً همهی ویژگیهای بد در او جمع شده است.
تحمل ابهام پایین باعث میشود که علاقهها به سرعت شکل بگیرند و بسیار سریع هم به نفرت تبدیل شوند. با دیدن نخستین نشانههای خوب، به طرف مقابل اعتماد میکنیم و با مشاهدهی نخستین سیگنال منفی، تمام خوبیها را به فراموشی میسپاریم.
برای کسی که نمیتواند ابهام را تحمل کند، سخت است دیگران را در میانهی طیف در نظر بگیرد و همیشه به شکل خاکستری در ذهن خود تصور کند.
گریز از فرصتها و گزینههای ناآشنا
اگر نتوانیم ابهام را به سادگی تحمل کنیم، طبیعتاً میلی به گزینههای ناآشنا نخواهیم داشت:
- در سفر، همیشه مقصدی را انتخاب میکنیم که پیش از این انتخاب کردهایم؛
- در کارهای تیمی همیشه گزینههایی را برمیگزینیم که پیش از این آنها را آزمودهایم؛
- در مذاکره برای انتخاب شرکت همکار، همیشه به سراغ شرکتی میرویم که قبلاً با آن کار کردهایم؛
- در انتخاب نرمافزار، سراغ راهکاری میرویم که پیش از آن مشابهاش را به کار گرفتهایم؛
- در انتخاب موقعیت شغلی، به سراغ موقعیتهایی میرویم که قبلاً تجربهی آنها را داشتهایم.
درک این نکته دشوار نیست که شاید با این شیوه، جلوی برخی شکستها را بگیریم، اما بسیاری از فرصتهای موفقیت را هم از دست خواهیم داد.
شتاب در تصمیمگیری
«بالاخره یکی از گزینهها را انتخاب کنیم و خودمان را خلاص کنیم.»
این جملهای است که ممکن است شما هم آن را شنیده باشید. کسانی که تحمل ابهام پایینی دارند، وقتی با چند گزینه روبهرو میشوند و نمیتوانند یکی را انتخاب کنند، آزار میبینند.
دانش تصمیمگیری به ما میگوید که در بسیاری از تصمیمها، میتوان بازهی زمانی مشخصی را در نظر گرفت تا اطلاعاتمان کاملتر شود (البته این بازه نباید آنقدر طولانی باشد که فرصت تصمیمگیری درست از بین برود). اما برای بعضی از ما، فشار ابهام آنقدر زیاد است که نمیتوانیم آن را تحمل کنیم. به همین علت با خود میگوییم: «سریعتر تصمیم بگیرم که خلاص شوم.»
این شتاب در تصمیمگیری میتواند در استخدام، استعفا، طرح یک پیشنهاد با مدیریت یا هر جای دیگری اتفاق بیفتد.
هر زمان احساس کردید که بار تصمیمگیری بر شانههایتان سنگینی میکند و حاضرید بدون تحلیل، فقط با انتخاب یک گزینه خود را رها کنید، یک لحظه بیشتر فکر کنید و بگویید: «آیا واقعاً در اینجا نیازمند یک تصمیمگیری سریع هستم؟ یا فشار ابهام را نمیتوانم تحمل کنم و میخواهم زودتر از شرّ بار تصمیمگیری رها شوم؟»
آزار دیدن از تغییرات و رویدادهای پیشبینینشده
هر چقدر هم سعی کنیم تقویم خود را درست بچینیم و جلسات و برنامهها را به دقت برنامهریزی کنیم، در عمل اتفاقهایی میافتد که برنامهریزی ما را به هم میزند:
- یک نفر دیر به جلسه میرسد و جلسه با تأخیر آغاز میشود؛
- در میانهی جلسه، گفتگویی در میگیرد و کل جلسه از مسیر خود منحرف میشود؛
- با وجودی که قرار بوده امروز زودتر به شرکت برویم، فرزندمان مریض میشود و مجبور میشویم ابتدا او را به مرکز درمانی برسانیم؛
- قیمت ارز تغییر میکند و تمام قیمتگذاریهایی که انجام داده بودیم، بیمعنا میشود؛
- یک دستورالعمل جدید دولتی ابلاغ میشود و تمام حساب و کتاب کارهای ما را در هم میریزد.
هیچ تردیدی نیست که چنین اتفاقهایی آزاردهنده هستند. ولی ما در همان زمان برنامهریزی هم میدانستهایم که همیشه ابهامهایی وجود دارد و احتمال دارد همه چیز در یک لحظه به هم بریزد. شاید بتوان بخشی از خسارت این ابهامها را با برنامهریزی بهتر و در نظر گرفتن حاشیهی ایمنی کاهش داد، اما هرگز نمیتوان آنها را به صورت کامل حذف کرد.
تلاش برای کاهش ابهامها ضروری است، اما پذیرش این واقعیت هم که ابهامها هرگز به طور کامل محو نمیشوند، خود نشان از پختگی دارد و باید این را به تدریج برای خودمان جا بیندازیم.
چه کنیم تا تحمل ابهاممان افزایش پیدا کند؟
متأسفانه یک راه حل ساده و فشرده وجود ندارد که بگوییم: «این کار را انجام دهید تا تحمل ابهامتان مثلاً ۲۰٪ افزایش پیدا کند.»
اما یک نکتهی مثبت هم وجود دارد: همین که با پدیدهای به اسم Tolerance of Ambiguity آشنا شوید، این پتانسیل در شما به وجود میآید که آن را افزایش دهید. چون از این به بعد میتوانید آگاهانهتر رفتار کنید.
قطعاً این بار هم اگر کسی با تأخیر به جلسه رسید، به او تذکر میدهید و از او میخواهید این رفتار را تکرار نکند. اما همزمان میتوانید مراقب باشید که اعصابتان به هم نریزد و به خودتان بگویید: «من باید بپذیرم که همیشه همه چیز آنطور که میخواهم پیش نمیرود.»
هنوز هم ممکن است در گفتگو با یک همکار جدید، وسوسه شوید که دربارهاش پیشداوری کنید. اما میتوانید به خودتان بگویید: «من این قدرت را دارم که در حد چند روز، ابهام را تحمل کنم و سپس، بر اساس دادههای بیشتر دربارهی او قضاوت کنم.»
همچنان ممکن است یک تصمیمِ باز با چند گزینه روی میز آزارتان دهد. اما اینبار میتوانید به خودتان بگویید: «به عنوان تمرینی برای افزایش تحمل ابهام، چند ساعت بیشتر فکر میکنم و سپس تصمیم میگیرم.»
پیشنهاد ما این است که قبل از تصمیمها و رفتارهای مهم، لحظهای با خودتان فکر کنید و از خود بپرسید: «یک فرد با تحمل ابهام بالا در اینجا چه میکند؟ من هم سعی کنم همان کار را انجام دهم.»
شاید هم بتوانید چند میکرواکشن (اقدامک) ساده طراحی کنید و آنها را انجام دهید. مثلاً هنگام انتخاب رستوران یا کافه، اولویت را به جایی بدهید که قبلاً نرفتهاید. یا در سفارش دادن غذا و نوشیدنی، به سراغ گزینههایی بروید که قبلاً انتخاب نکردهاید.
فراموش نکنید که چنین اقدامهایی قرار نیست مستقیماً روی «تحمل ابهام» شما تأثیر بگذارند و به شکلی معجزهآسا از شما فرد دیگری بسازند. اما همین تمرینهای کوچکِ موردی باعث میشوند که تحمل ابهام به مسئله و دغدغهی شما تبدیل شود. مهم است که «زندگی با ابهام» به یکی از چالشهای زندگی روزمرهی شما تبدیل شود.
مشارکت در بحث
وضعیت شما از نظر تحمل ابهام چگونه است؟